Monday, November 1, 2010
جنابان موسوی و کروبی٬ رهبران(!) اصلاح طلب اپوزیسیون٬ در پاسخ به میکرب نامیدن مخالفان حکومت توسط علی خامنه ای٬ فرموده اند: ‮«به مصلحت نیست دهها میلیون نفر را میکروب بنامیم.»


لطفا این جمله را یکبار دیگر با دقت بخوانید.

«به مصلحت نیست دهها میلیون نفر را میکروب بنامیم.»

دقت کنید که به «مصلحت» نیست. یعنی اگر روزی مصلحت ایجاب کند٬ همین دو رهبر اصلاح طلب(!) این کار را خواهند کرد و لابد تدابیر لازم برای از بین بردن میکرب ها را هم خواهند اندیشید. البته جناب موسوی سابقه‌ی درخشانی هم در از بین بردن میکربهای چپ در کارنامه‌ی خود دارند.

تف بر این مرام مطلحت گرای بی پرنسیپ. دریغ از یک جو پرنسیپ که این کار را از بیخ و بن نادرست بنامند.
Friday, October 29, 2010
سردار نقدی فرمانده‌ی بسیج: آزادسازی یارانه ها درد دارد، مردم تحمل کنند.


هر چی به مغزمون فشار آوردیم که این موضوع چه ربطی به بسیج داره٬ چیزی به عقلمون نرسید٬ الا اینکه لابد بسیج قراره نقش وازلین رو بازی کنه که درد این فرآیند کم بشه.



پی نوشت: باخبر شدیم که جناب نقدی در اظهار نظر دیگری گفته: «سازمان بسیج قصد دارد از طریق وارد کردن موضوع شهادت، این کتاب ها (آموزش دفاعی مدارس) را از حالت خشک در بیاورد.» به این ترتیب بر ما مسلم گشت که بسیج همان وازلین است و کارش کاهش خشکی و عوارض ناشی از آن میباشد.
موسوی اگر سرخپوست بود اسمش میشد: ایستاده بر چیز طلایی امام

Saturday, August 14, 2010

و بدرود اي شاه!
كلاه‌ها را بر سر نهيد و گوشت و خون را با تكريم پردبدبه به سخره مگيريد
احترام را به دور افكنيد
سنت و آداب و تشريفات مرسوم را كنار نهيد
زيرا تاكنون درباره‌ي من بر خطا بوده‌ايد
من نيز چون شما به نان نيازمندم
احساس نياز مي كنم
طعم اندوه را مي‌چشم
نياز به دوستاني دارم
من كه بدين سان مقيدم
چگونه توانيد گفت كه پادشاهم؟

*شكسپير، نمايشنامه «ريچارد دوم»- پرده سوم، مجلس دوم

در تاریخ صد ساله‌ی اخیر ایران٬ گریه نقش مهمی در سیاست داخلی و خارجی ایران داشته است. و البته اینکه دلیل این امر تحقیر تاریخی ما ایرانیان توسط مهاجمان خارجی بوده یا تسلط مذهب شیعه و ماهیت عزادار و ماتم زده‌ی آن٬ بماند برای متخصصان امر.


  • نقل میکنند که ناصرالدین شاه قاجار به کربلا مشرف شد.قبل از وارد شدن به حرم مطهر حسینی به صدر اعظمش گفت:یک روضه خوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم.صدر اعظم طبق دستور رفت چندتا از بهترین روضه خوانهای کربلا را آورد.هر چه روضه خوانها خواندند شاه ابدا گریه اش نگرفت!صدر اعظم ترسید، به علمای کربلا گفت اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب میشود.رفتند روضه خوان گمنامی آوردند.روضه خوان، سیدی پیر اما خبره وکاردان بود.به صدر اعظم گفت: من شاه را میگریانم.به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین(ع) عرض کرد:یا حسین تو در وسط میدان کربلا،آن وقت که یکه و تنها شدی هی داد می زدی "هل من ناصر"حالا این ناصر آمده،اما حیف که دیر آمده!شاه همین که این را شنید به اندازه ای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد.به روضه خوان گفت:بس است دیگر نخوان.ناصر الدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت،با سوز و گداز این رباعی را به حضرت امام حسین(ع) عرض کرد:
گر دعوت دوست میشنودم آنروز
من گوی مراد می ربودم آنروز
آن روز که بود روز هل من ناصر
ای کاش که "ناصر"تو بودم آنروز

  • زمانی که مصدق تصمیم به برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس شورای ملی گرفت٬ دکتر صدیقی (وزیر کشور مصدّق) دربارۀ غيرقانونی بودن رفراندوم گفت: .« گریه کردم و به او (مصدّق) گفتم: هر چه شما بگوئيد ما اجرا می کنيم، امّا رفراندوم، کار درستی نيست.»

  • جرج مك گي (معاون وزير امور خارجۀ آمريكا) که بعنوان بهترین دوست ايران و بقول مصدق «مثل یک برادر صمیمی» در ٨٠ ساعت ( ٢٠ روز) مذاکرات مهمي با مصدق در آمريكا داشت، ضمن اینکه مصدّق را «نخست وزیر گریان» می نامد، اين آشفتگي ها، ترس ها، ترديدها و تناقض گوئي هاي دکتر مصدق و سوء ظن او نسبت به همراهانش و سرانجام، شكست مذاکرات را بخوبي نشان داده است (نشریه‌ی مهرگان٬ شماره ۳ و ۴ - صفحات ۲۱۳-۲۱۹ ؛ سه گزارش، صص ١٢٠-۱۴۲)


  • محمدرضا شاه٬ زمانی که برای آخرین بار ایران را ترک می کرد٬ یکی از فرماندهان او خودش را روی پاهای او انداخت و گفت،”اعلیحضرت! نروید .تکلیف ما چه می شود؟“شاه شانه های او را گرفت و بلندش کرد و گریه اش گرفت و اشکش آمد و بعد اسپند دود کردند. (به نقل از جعفر دانیالی٬ عکاس حاضر در فرودگاه)

اما پس از انقلاب اسلامی٬ گریه یکی از ارکان ثابت سیاست داخلی و خارجی ایران بوده است.


  • هاشمی رفسنجانی٬ جانشین خمینی در نیروهای مسلح در دوران جینگ می گوید: با اینکه امام تصمیم به اعلان پذیرش قطعنامه گرفتند، اما باز هم برخی آقایان در جلسه مسئولان به خاطر این تصمیم امام گریه کردند، اما من همواره خدا را شکر می‌کنم که در بهترین فرصت جنگ را پایان دادیم. (بخشی از خاطرات هاشمی رفسنجانی)



  • گریه٬ همچنین یکی از ارکان ثابت دیدارهای خمینی٬ رهبر درگذشته‌ی جمهوری اسلامی با مردم بود. به محض این که او دهان به سخن گفتن می گشود٬ مردم گریه می کردند. این موضوع به حدی دیده میشد که لطیفه ای هم در این زمینه ساخته شده بود. مضمون لطیفه این بود که به محض اینکه خمینی شروع به سخن گفتن می کند و حضار زیر گریه می زنند٬ خمینی آنها را با شماتت خطاب قرار می دهد و میگوید: «شاید من خواسته باشم چیز خنده داری بگویم!»



  • در قسمتی از فیلم انتخاباتی مهدی کروبی٬ غلامحسین کرباسچی به مهدی کروبی یادآوری می کند که بچه های شهرداری دستگیر شده و کتک خورده بودند و کروبی به همین دلیل گریه کرده است. در ادامه‌ی همین فیلم٬ کرباسچی که در مورد فقر مردم صحبت می کند٬ بی اختیار(!) متاثر میشود و به گریه می افتد. (زمان ۵:۰۶)


  • حمزه کرمی طی نامه ای خصوصی پنج صفحه ای به خامنه ای شرح شکنجه هائی را که در طول هفتاد روز زندان انفرادی و ده ماه بعد از آن بر وی وارد آمده است نوشته است. وی موفق می شود این نامه را به دست هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری برساند و هاشمی با خواندن نامه وی به گریه می افتد.



  • آیت الله خامنه ای در یکی از سخنرانیهای خود در نماز جمعه اظهار می کند که تن علیلی دارد و آنرا هم فدای اسلام می کند.

از این دست مثالها فراوان است. اما دلیل شیوع گریه در میان سیاستمداران ایرانی معاصر بر راقم این سطور همچنان پوشیده است.
Tuesday, August 3, 2010
نتایج مذاکرات مردونه‌ی مموتی با اوباما از زبان خودش:
من بودم اوباما فرصت، بوشی رخصت، سرکوزی پونصد
رفتیم پیش کامرون منگول، نامرد، دواخوری
اولی رو خوردیم بسلامتی این‌وریا لول لول شدیم،
دومی رو خوردیم بسلامتی اون‌وریا پاتیل پاتیل شدیم


سومی رو اومدیم بخوریم کامرون منگول ساقی شد
گفت رتته گفتم آنگلا مرکلتو پتته ...


دس تو این جیب، دس تو اون جیب
دسته‌زنجونی سفیدَه‌رو کشید کارتی‌مون کرد
دست کردم ضامن دارو بکشم یهو دیدم مریض خونه‌ی روسهام.
حالا ما اینجا گفتیم زدیم، شومام بگین زدن، خوبیت نره

Thursday, July 8, 2010

یادش به خیر٬ آقامون همیشه به ننه‌مون می گفت: «ای مرده شور ببره هیکلت رو . مگه هیکلت رو می خوای ببری آخرت؟ تو این هیکل رو می خوای چه کار؟ استفاده هیکلت برای شوهرته و البته شوهرت برای توئه و برای بچه آوردن.»
(اینجا را هم ببینید.)

تصویری از خانواده‌ی حسن رحیمپور ازغدی
توضیح: به علت کمبود فضای تصویر٬ سه نفر از اعضای خانواده در این تصویر جا نشده اند.

برای همین خونه‌ی ما مثل لونه کفتر بود. ۱۴ تا برادر و خواهریم. آقامون دست میزد به ننه‌مون٬ ننه‌ی خدابیامرزمون باردار میشد. البته ۴ تا هم تلفات داشتیم.
Monday, July 5, 2010
از آنجا که مو و پشم از اهم امور در ادیان الهی به خصوص مذهب حقه‌ی شیعه‌ی اثنی عشری محسوب میشود٬ ضمن تقدیر و تشکر از برادران و خواهران وزارت ارشاد و عرض تبریک و تهنیت به محضر آقا امام زمان و رهبر معظم انقلاب٬ این موفقیت بزرگ در عرصه‌ی رونمایی از مدلهای موی مورد تایید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را گرامی میداریم. مع الوصف تقاضا داریم به امر خطیر مدلهای مو و ریش مورد تایید اسلام جهت بانوان و کودکان٬ نیز هر چه سریعتر رسیدگی شود تا توطئه های شوم دشمنان اسلام و مسلمین در جبهه‌ی فرهنگ نقش بر آب شود.

در این راستا٬ با مساعدت برادران متعهد طراح٬ مدلهای زیر جهت بانوان و کودکان به همراه چند مدل تکمیلی جهت برادران پیشنهاد میگردد:

مدل ارزشی مخصوص کودکان و خردسالان



مدلهای ارزشی مخصوص بانوان





مدل وزارت اطلاعات جهت برادرانی که دائما به ماموریت های برون مرزی اعزام میشوند. در این مدل لازم است فرد مذکور همیشه به صورت نیم رخ در انظار ظاهر شود. البته بسته به موقعیت٬ نیم رخ از جهت مناسب باید به نمایش در آید. برای فعالیت های داخل کشور از نیمه‌ی راست تصویر و برای فعالیت های برون مرزی از نیمه‌ی چپ تصویر استفاده شود.



مدل مو جهت استفاده در نیروی نظامی و انتظامی. مزیت این مدل مو٬ صرفه جویی در تهیه‌ی کلاه است که از خروج مقادیر هنگفتی ارز از کشور جلوگیری خواهد کرد.



و در پایان نمونه‌ی یک بسیجی ذوب شده در ولایت را مشاهده می کنید:

Monday, June 21, 2010
آرش کمانگیر در مطلبی نوشته‌ی قبلی من٬ یعنی «خبررسانی به شیوه‌ی فارس نیوز» را مورد نقد و بررسی قرار داده است. اما چند نکته به نظرم رسید که بهتر دیدم در مورد نوشته‌ی او توضیح دهم:

۱- این نوشته از نظر من طنز یا هجو سیاسی است. من طنز نویس و طنز شناس حرفه ای نیستم٬ اما تا جایی که می دانم٬ هجو عبارت است از اغراق و بزرگنمایی مواردی که قویا مخالف آن هستم٬ با کمک گیری از سلاح خنده. اما برگردیم به نوشته‌ی من. بدیهی است که هدف از اعزام خبرنگار به یک رویداد٬ تنها و تنها تهیه‌ی عکس و خبر است. و اگر خبرنگاری نتواند این هدف را برآورده سازد٬ این موضوع به خودی خود خنده دار است. اما تجهیز هر خبرنگار ایرانی به جانماز و تسبیح و چفیه٬ اغراق نیست٬ چون آن را به چشم دیده ام. به علاوه٬ طبق استدلال حکومت ایران٬ خبرنگاران٬ سفرای غیررسمی جمهوری اسلامی هستندو باید الگوی رفتار اسلامی باشند. تنها آفتابه٬ آنهم «شاید» اغراق باشد٬ اما مطمئنم که همه‌ی ما ایرانی های بسیاری دیده ایم که در هنگام سفر به کشورهای خارجی با خود آفتابه همراه می کنند. پس تا اینجای کار٬ «تقریبا» هیچ اغراقی در کار نیست. پس مطمئن نیستم که تاکید روی پاراگراف اول نوشته‌ی من توسط آرش بابت چیست. مگر اینکه صرف استفاده از لفظ آفتابه٬ به خودی خود توهین آمیز قلمداد شود.
۲- تاکید آرش روی پاراگراف دوم٬ یعنی جایی که احتمالا خبرنگار در مستراح بوده و صحنه‌ی آتش زدن پرچم را از دست داده٬ همان بخش طنز ماجراست. وسواس بیش از حد افراد ایدئولوژی زده در تبعیت از دستوارت ایدئولوژیک شان٬ که خبرنگار فارس نیوز٬ با توجه به شواهدی که هر روز در فارس نیوز می بینیم٬ یکی از آنهاست٬ سوژه‌ی طنز من است.
۳- حس می کنم درک و برداشت ما مسلمانان عموما و ما ایرانیان خصوصا٬ از طنز با سایر ملل تفاوت معناداری باید داشته باشد. تقریبا هیچ موردی سراغ ندارم که یک سیاستمدار/شخص حقیقی غیرمسلمان و ایرانی به یک نوشته‌ی طنز/کارتون نسبت توهین آمیز یا به قول خودمان کیهانی داده باشد. در هیچ کجای دنیا غیر از خاور میانه سابقه نداشته که سفارت یک کشور خارجی به خاطر چند کاریکاتور مورد حمله قرار بگیرد٬ غیر از پاکستان٬ ایران٬ سوریه. در هیچ کجای دنیا یک نویسنده٬ کارتونیست به خاطر چند طرح و نقش تهدید به قتل نشده مگر توسط عده ای مسلمان.


۴- به گمان من٬ ادبیات کیهانی عبارت است از تهدید و ارعاب افراد و سپس عملی کردن آن به امداد نیروهای نه چندان گمنام و نه چندان غیبی امام زمان. منصفانه نیست هر مطلب طنزی (حتی تمسخر) را ادبیات کیهانی بنامیم چرا که اینکار باعث فرسایش واژه شده و آن را از معنای اصلی آن تهی می کند. مگر اینکه بخواهیم به زودی٬ سکه‌ی «طنز اسلامی» را هم در کنار سایر عبارات متناقض و بعضا مضحک از قبیل جمهوری اسلامی٬ جامعه‌ی مدنی اسلامی٬ روشنفکر اسلامی٬ اقتصاد اسلامی و این آخری یعنی سکولاریزم اسلامی٬ ضرب کنیم.
۵- جنبش سبز٬ به مفهوم حکومتی آن چیزی نیست که خود را منتسب به آن بدانم. شخصا نه تنها دلبستگی به آقایان موسوی و کروبی ندارم٬ بلکه آنها را به مراتب ناکارآمدتر و حتی خطرناکتر از احمدی نژاد می دانم٬ که توضیح دلایل آن در این مقال کوتاه میسر نیست. بنابراین «کیهانیزه شدن جنبش سبز»٬ احتمالا از هر جهت تیتری نامناسب برای مطلب آرش است.
۶- اما تنها دلیلی که من را به نوشتن این پاسخ واداشت٬ طرح این فرضیه از جانب آرش بود که من این نوشته را احتمالا برای خنک شدن دلم نوشته ام. آرش جان٬ صادقانه بگویم٬ از این برداشت شما «دلم سوخت». راستش دل خوشی ندارم از این «دستگاه نیت خوان» که ظاهرا همه‌ی ما ایرانی ها یکی در جیب خود داریم و در تمام مناسبات خانوادگی٬ تحصیلی٬ اجتماعی٬ اقتصادی و سیاسی خود از آن استفاده می کنیم.

نوشته های مرتبط:

«خبررسانی به شیوه‌ی فارس نیوز»
Friday, June 18, 2010

فارس نیوز: هواداران اسلوونی پرچم آمریکا را آتش زدند
برای مشاهده‌ی عکس در ابعاد بزرگتر روی عکس کلیک کنید.


در حال حاضر٬ فکر نمی کنم کسی از علاقه‌ی مفرط فارس نیوز به لجن مال کردن آمریکا به هر نحو ممکن تعجب کند. البته من شکی در صحت خبر نقل شده توسط فارس نیور ندارم٬ اما نکاتی هست که فکر می کنم باید مطرح شوند:


اولین چیزی که توجه مرا در خبر فارس نیوز جلب کرد٬ عدم وجود یک عکس از این حادثه است. با توجه به اینکه «احتمالا» خبرنگار اعزامی فارس نیوز به آفریقای جنوبی٬ علاوه بر تسبیح٬ آفتابه٬ جانماز و دستمال فلسطینی٬ یک دوربین هم همراه خود برده است٬ جای تعجب است که چرا او این خبر را با یک عکس از درگیری مذکور٬ مستند نکرده است و فارس نیوز مجبور شده یک عکس آرشیوی از آتش زدن پرچم آمریکا توسط برادران حزب الله را ضمیمه‌ی خبر کند؟ مگر اینکه خبرنگار مرکور در لحظه‌ی وقوع حادثه٬ در مستراح٬ در دستشویی مشغول تجدید وضو یا مشغول به جای آوردن فریضه‌ی نماز بوده است٬ که البته قابل درک است.

نکته‌ی دیگر اینکه هیچ کجای دیگر در اینترنت و حتی در سایت رسمی فیفا و جان جهانی٬ اشاره ای به حادثه‌ی مذکور نشده است.

نکته‌ی آخر اینکه فارس نیوز می نویسد: «در جريان ديدار دو تيم ماموراني با لباس‌هاي نارنجي كه تعدادشان بسيار زياد بود مقابل جايگاه هواداران دو تيم استقرار يافته بودند.» (تاکید از من)

با صرف دو دقیقه وقت و گشت و گذاری مختصر در سایت فیفا٬ در یابیم که این ماموران نارنجی پوش که تعدادشان هم :بسیار زیاد» بوده٬ فقط منحصر به بازی اسلوونی و آمریکا (احتمالا به خاطر فاشیست بودن تماشاگران آمریکا) نبوده و در تمامی بازیهای دیگر هم حضور داشته اند.


صحنه ای از استادیوم در روز بازی احتمالا پرتغال (با توجه به اهتزاز پرچم پرتغال روی سکوی تماشاگران)



صحنه ای از استادیوم در روز بازی احتمالا برزیل (با توجه به رنگ زرد لباس تماشاگران)
Tuesday, June 15, 2010
البته واضح و مبرهن است که «از آرزوهای دیرینه‌ی ملت ایران است» که قراردادهای گنده ببندند٬ مخصوصا در صنعت نفت. به همین دلیل است که «مراسم امضاي شش فاز بزرگ پارس جنوبي در عسلويه» با حضور ریئس جمهور برگزار میشود که البته «هم‌اكنون با دستان توانمند ايرانيان اجرا مي‌شود».


بابای ما همیشه می گوید «به فضل خدا و با توانايي شركت‌هاي ايراني در مدت ۳۵ ماه همه اين فازها به بهره‌برداري مي‌رسد و فصل نويني در صنعت نفت ايران رقم مي‌خورد.» اما از شما چه پنهان که تا ۳۵ ماه دیگر کی مرده و کی زنده. اصلا اگر شش فاز بزرگ پارس جنوبی که ما اصلا نمی دانیم چی چی هست٬ وسط کار منفجر شد یا در دریا نشت کرد یا به دلیل کمبود بودجه همین طور به امان خدا رها شد٬ کی می فهمد؟ مهم این است که «اين قرارداد شايد بزرگترين قرارداد در دنيا باشد و امضاي همزمان قرارداد شش فاز پارس جنوبي در حقيقت يك اتفاق بزرگ در اقتصاد كشور است».
تازه اگر متوجه نشدید٬ یکبار دیگر هم بگویم که «به جرات مي‌توان گفت كه امروز يكي از بزرگترين آرزوهاي ملت ايران برآورده شده است.» اصولا ملت ایران خیلی آرزو دارد چیزهای خیلی مهم امضا کند و به امضا کردن خیلی بسیار زیاد علاقه دارد.
رفعت خانم٬ همسایه‌ی ما که صبح با مامان داشت سبزی کوکو پاک میکرد٬ به مامان گفت: «امروز شاهد پر افتخارترين رويداد تاريخ ايران زمين هستيم. بايد تلاش كنيم و قله‌هاي بزرگ اقتصادي و صنعتي را فتح كنيم و بايد مديريت هزينه را در صدر اولويت‌هاي خود قرار دهيم و همه بايد براي سرافرازي ايران اسلامي تلاش كنيم.»
شوکت خانم هم در این میانه افزود: «سرعت پروژه‌هاي پارس جنوبي بايد افزايش پيدا كند كه اين امر مهم با استفاده صحيح از توانمندي‌ها و ظرفيت‌هاي داخلي و مديريت علمي منابع امكان‌پذير است.»
اما مامان ما روی دست همه شان بلند شد و گفت: «اگر ملتي بخواهد سرافراز زندگي كند، بايد روي پاي خودش بايستد و بسيار افتخارآميز است كه مي توانيم با دستان خود، كارهاي بزرگ را به سامان برسانيم.» و بعد از گفتن این جمله٬ اخرین تکه‌ی تره فرنگی را پاک کرده و آشغال سبزی ها را جمع کرد.
ما از این انشا نتیجه می گیریم که توانایی٬ بزرگ٬ بزرگتر٬ افتخار٬ قله٬ پروژه٬ رویداد٬ بزرگترین٬ بزرگترترترترین٬ دنیا٬ جهان٬ کهکشان٬ سرافراز٬ بسیار افتخارآمیز٬ بزرگتر٬ سرافراز٬ افتخار٬ بزرگ٬ مهم و بزرگ٬ کلمات مهمی هستند که میتوان انشاهای خیلی خوبی با آنها نوشت و هیچ وقت هم نخ نما نمیشوند.

* جملات داخل گیومه عینا از فارس نیوز نقل شده اند.
* تاکیدها از من است.
Thursday, June 10, 2010
نروژ پیش از شروع جنگ سعی داشت با اعلام بیطرفی٬ جلوی اشغال شدن خود را بگیرد. اما آنها توان رویارویی با ماشین عظیم جنگی هیتلر را نداشتند. آنها بعد از مقاومتی ۶۳ روزه٬ سرانجام تسلیم قوای آلمان شدند٬ اما روش دیگری برای جنگیدن انتخاب کردند٬ مقاومت و جنگیدن به روشهای کاملا آرام و بی خشونت. البته در این دوران تخریب و اقدامات نظامی کوچک هم توسط نروژیها انجام شد٬ اما شمار این اقدامات بسیار اندک بود.


جوزف تربوفن

جوزف تربوفن٬ از فرماندهان ارشد ارتش نازی بود که به فرماندهی نروژ تحت اشغال در زمان جنگ دوم منصوب شد. او برای اداره‌ی بهتر نروژ٬ مبادرت به تشکیل دولتی دست نشانده به کمک ویدکن کیزلینگ کرد.

ارتش نازی سعی می کرد با کنترل کامل جامعه٬ مهار ان را به دست بگیرد. اما مردم با روشهای مختلف٬ همچنین به مقاومت خود ادامه می دادند. اما یکی از موثرترین این ابزارها٬ تحریم و اعتصاب بود.

در آن زمان در نروژ٬ باشگاههای ورزشی٬ توسط افرادی اداره میشدند که با رای مستقیم اعضا انتخاب می شدند. تربوفن و کیزلینگ٬ شخصی را به عنوان نماینده‌ی ارتش نازی در امور ورزش منصوب و کمیته های منتخب باشگاهها را منحل اعلام کردند. آنها همچنین تشکیلاتی مرکزی تاسیس و تمامی باشگاهها را موظف به عضویت در آن کردند.

اما واکنش مردم نروژ چه بود؟ تحریم کامل فعالیتهای ورزشی از هر نوع و شرکت نکردن در هیچ رویداد و مسابقه‌ی ورزشی چه به صورت فردی٬ چه به صورت تیمی و عدم حضور در ورزشگاهها به عنوان تماشاچی تا زمانی که نازیها آن را تحت کنترل داشتند. اما در عین حال٬ مردم مسابقات ورزشی خود را دور از چشم نازیها و به صورت مخفیانه برگزار می کردند.

آلمانها هر چه تلاش کردند٬ موفق به شکستن این اعتصاب ورزشی نشدند و این اعتصاب تا زمان آزاد شدن نروژ از اشغال آلمانها ادامه پیدا کرد.

همچنین آلمانها نروژیها را مجبور می کردند تا در حزبی که توسط نازیها تاسیس شده بود عضو شوند. اما مردم نروژ چون توانایی جنگیدن با سربازان اس اس را نداشتند٬ از اینرو به جنگیدن با قوانین آنان پرداختند. آنها با نروژیهایی که به عضویت این حزب در می آمدند صحبت نمی کردند. اگر فردی پی می برد که همسایه اش با آلمانها همکاری می کند٬ به بقیه اطلاع می داد تا او را به طور کامل بایکوت کنند.

اگر کسی نمی داند چرا این جنگ ادامه پیدا کرد٬ بهتر است به نروژ نگاهی بیاندازد. اگر کسی هنوز توهم اجتناب پذیر بودن این جنگ را دارد٬ بهتر است به نروژ نگاهی بیاندازد و اگر هنوز کسی هست که در پیروزی اراده‌ی دموکراسی تردید دارد٬ باید نگاهی به نروژ بیاندازد.

فرانکلین روزولت
Monday, June 7, 2010
ژنرال دیوید پتری‌آس فرمانده‌ی ستاد مشترک ارتش آمریکا:




تولد: ۱۹۵۲
سالهای جوانی: عضو فعال تیم فوتبال و اسکی دانشگاه
سالهای خدمت: از سال ۱۹۷۴ تاکنون
رتبه: ژنرال ۴ ستاره
رسته‌ی نظامی: نیروی زمینی
تحصیلات:
سال ۱۹۸۳ - فارغ التحصیل ممتاز از کالج عمومی ارتش در کانزاس
سال ۱۹۸۵ - فوق لیسانس مدیریت عمومی
۱۹۸۷ - دکترای روابط بین الملل از دانشگاه پرینستون
۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷ - استادیار روابط بین الملل آکادمی ارتش آمریکا
جمله‌ی قصار: پول٬ مانند اسلحه است.
پست های قبلی (به ترتیب از جدید به قدیم):
رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا
فرمانده‌ی نیروهای نظامی چندملیتی - عراق
فرمانده نیروهای امنیتی چندملیتی - عراق
فرمانده‌ی شاخه‌ی صد و یکم نیروی هوایی آمریکا (تهاجم هوایی)
فرمانده‌ی تیپ یکم٬ شاخه‌ی هشتاد و دوم هوابرد
فرمانده‌ی گردان سوم از هنگ هشتاد و هفتم پیاده نظام
فرمانده‌ی گردان دوم از هنگ نوزدهم مکانیزه‌ی پیاده نظام
سابقه‌ی شرکت در جنگ/عملیات نظامی:
جنگ بوسنی
نبرد هاییتی
نبرد آزادسازی کویت
عملیات جنگی در عراق
نشان های لیاقت و مدال ها:
او دارای نشان های لیاقت و مدال های فراوانی از جمله ۴ نشان از کشورهای عراق٬ جمهوری چک٬ لهستان و فرانسه است.
برای مشاهده‌ی لیست کامل مدال ها و نشان های وی به این لینک مراجعه کنید:
http://en.wikipedia.org/wiki/David_Petraeus#Decorations_and_badges

وی دارای تالیفات متعدد شامل کتاب و مقاله است که بعضی از انها به شرح زیرند:
- شانه به شانه در افغانستان - پالیسی آپشنز
- نیروهای چند ملیتی - راهنمای ضد شورش برای فرماندهان عراقی - گلوبال پالیسی ژورنال
- پیشرفتهای عراق رودرروی چالش ها - آرمی مگزین
- درسهایی از عراق و پس لرزه های آن - موسسه‌ی واشینگتن برای سیاست های خاور نزدیک


سرلشگر حسن فیروزآبادی فرمانده‌ی ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران:





تولد: ۱۹۵۱
سالهای جوانی: شرکت در کمک به زلزله زدگان طبس
سالهای خدمت: از سال ۱۹۷۹ تاکنون
رتبه: سرلشگر بسیجی
رسته‌ی نظامی: بسیج فاقد رسته های نظامی است
تحصیلات:
مدرک دکترای پزشکی از دانشگاه مشهد
شرکت در کلاسهای درس آیت الله خامنه ای در مسجد امام حسن و مسجد کرامت مشهد
جمله‌ی قصار: كار آنگاه برایمان سخت شد و روحمان به درد آمد. (بخشی از رنجنامه خطاب به اما زمان)
پست های قبلی (وی تاکنون هیچ یک از پست های زیر را ترک نگفته است):
رییس ستاد کل نیروهای مسلح
خادم آستان قدس رضوی
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله
عضو هیئت تحریریه‌ی مجله‌ی علمی کوثر
عضو شورای عالی امنیت ملی از بدو تأسیس تاکنون
رییس هیات امنا ی دانشگاه عالی دفاع ملی
مسوول امور پناهگاهها و دفاع غیر عامل و پدافند ش. م. ه.
پست های قدیم:
معاون امور دفاعی نخست وزیر در سال ۱۳۶۴
عضو شورای مرکزی جهاد سازندگی کشور در سال ۱۳۶۱ با حکم مهندس میر حسین موسوی
مسوول جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۰ با حکم شهید رجایی
مسوول هیات واگذاری زمین شمال خراسان
عضو هیات موسس جهاد سازندگی خراسان

سابقه‌ی شرکت در جنگ/عملیات نظامی:
ندارد.

مدال ها و نشانها:
نشان عالی استقلال

وی دارای تالیفات متعدد شامل کتاب و مقاله است که بعضی از انها به شرح زیرند:
- رنجنامه‌ی سرلشگر فیروزآبادی به محضر آقا امام زمان (عج)
- اصالت روحانیت و حوزه علمیه در قرآن و مکتب امام عصر
- انتظار امام عصر(عج)
- گنجینه‌ی دل(خاطرات)

منابع:
ژنرال دیوید پتری‌آس
سرلشکر حسن فیروزآبادی

برای دیدن تصویر با ابعاد بزرگتر روی آن کلیک کنید.
Thursday, June 3, 2010
خوب رفقا٬ بازی نیم ساعت دیگه شروع میشه. بارسلونا اگر میلان رو ۳-۱ نبره٬ حذف میشه. راستی همه تون عینک های سه بعدی تون رو آوردین دیگه؟ چی؟ رضا تو نیاوردی؟ شرمنده! من عینک اضافی ندارم. پس حالا که اینطوری شد٬ موقعی که ما داریم بازی رو تماشا می کنیم٬ تو بساط سوروسات رو ردیف کن و هر موقع آجیل جلوی بچه ها تموم شد٬ کاسه ها رو پرکن. دمت گرم.


اگر تلویزیونهای سه بعدی٬ فراگیرتر شوند٬ مثال بالا٬ بخشی از مکالمات روزمره خواهد بود.

با موفقیت دو-سه فیلم سه بعدی نظیر آواتار یا آپ و شیوع تب سه بعدی٬ (که بعضی ها معتقدند به نقطه‌ی اوج خودش رسیده) توجه شرکتهای پخش برنامه های تلویزیونی و سازندگان دستگاههای الکترونیک نیز جلب شده است: اگر این تکنولوژی در سینما کار می کند٬ چرا در اتاق نشیمن کار نکند؟ و با این استدلال میلیاردها دلار پول را به این بازار سرازیر کرده اند٬ که به اعتقاد من٬ نتیجه ای برای آنان نخواهد داشت.


شبکه‌ی تلویزیونی ای اس پی ان٬ اعلام کرده که برای پوشش سه بعدی مسابقات جام جهانی فوتبال٬ یک شبکه‌ی اختصاصی ای اس پی ان ۳دی تاسیس خواهد کرد. اما روشن نیست که بعد از پایان جام جهانی که تنها ۸۵ مسابقه است٬ سرنوشت این شبکه‌ی جدید التاسیس چه خواهد بود. چه٬ هنوز هیچ برنامه ای برای پوشش مسابقات ورزشی دیگر به صورت سه بعدی وجود ندارد.

علاوه بر ای اس پی ان و قمار بزرگش٬ سونی٬ آی مکس و دیسکاوری کامیونیکیشن در پروژه ای مشترک٬ تصمیم به تاسیس شبکه ای تلویزیونی سه بعدی گرفته اند که قرار است تنها در آمریکا پخش شود و به قول خودشان٬ مردم را بیشتر به سوی تلویزیونهای سه بعدی سوق دهد.

و این دقیقا نقطه‌ی شکست این تکنولوژی جدید است.


تکنولوژی جدید٬ نیاز به تلویزیون و تجهیزات جانبی کاملا جدید دارد. عینکهای سه بعدی که از ملزومات این تکنولوژی هستند٬ هر یک تا ۲۰۰ دلار آمریکا قیمت دارند و با توجه به اینکه برای هر یک از اعضای خانواده٬ یک عینک لازم است٬ می تواند خرجی برابر با هزاران دلار روی دست یک خانواده‌ی متوسط بگذارد. بگذریم از محدودیت هایی نظیر اینکه بچه ها باید عینکهای کوچکتر بخرند٬ افراد عینکی چگونه باید عنیک جدید را روی عینک طبی خود قرار دهند٬ برای میهمانان باید چه تدبیری اندیشید و مشکلات عدیده‌ی دیگر.

موضوع دیگر٬ هزینه‌ی بالای تولید محصولات تلویزیونی و سینمایی به طریقه‌ی سه بعدی است. هزینه ای به مراتب بالاتر از برنامه های اچ دی. برای مثال٬ شرکت پیکسار قول داده که نسخه‌ی سه بعدی فیلم محبوب داستان اسباب بازی (Toy Story) را تهیه و به بازار ارائه کند٬ اما این کار فرآیندی بسیار پرزحمت٬ وقت گیر و در نتیجه پرهزینه خواهد بود. تازه این برای فیلمی است که کاملا به صورت کامپیوتری تولید شده است. بعید است که شرکتهای فیلمسازی مایل به دستمال بستن به سری که درد نمی کنند باشند و وارد چنین قمار پر ریسک و پر هزینه ای شوند.

صحبت سردرد شد٬ برنامه های سه بعدی٬ برای بسیاری از افراد مساوی است با سردرد و سرگیجه و تهوع. کافی است افراد را هنگام خروج از سالن سینمایی که فیلم سه بعدی به نمایش گذاشته٬ ببینید؛ افراد زیادی را خواهید دید که از سردرد و سرگیجه شکایت می کنند. آیا افراد حاضر هستند هر روز عصر در هنگام تماشای تلویزیون نیز٬ چنین تجربه ای را تکرار کنند؟ بله . . . من هم فکر نمی کنم.

نکته‌ی دیگری که شرکتهای تلویزیونی از آن غفلت می کنند٬ این است که چنین تجربه ای از نوع تجربه های «هر از گاهی» است و نه چیزی که بتواند بخشی از زندگی روزمره شود. دقیقا به همین دلیل است که افراد با ترن هوایی شهربازی به سر کار نمی روند٬ چون اولا بعد از مدتی هیجان اولیه را نخواهد داشت٬ ثانیا اصلا این کار عملی نیست.

دیگر اینکه مسابقات ورزشی بدترین عرصه برای تلویزیونهای سه بعدی است. در میان ورزشها شاید فوتبال مناسب ترین آنها باشد. بازی برای دو نیمه‌ی ۴۵ دقیقه ای به صورت ممتد و اکثر زمان بازی از دید یک دوربین پخش میشود.

اما هاکی٬ بسکتبال٬ فوتبال آمریکایی: شروع و وقفه های متعدد٬ آگهی های بازرگانی هر پنج دقیقه یکبار٬ اطلاعات آماری که هر دقیقه روی تلویزیون ظاهر میشوند٬ دوربین روی تماشاچیان حرکت می کند٬ روی گزارشگران یا روی هر سوژه چرت و احمقانه‌ی دیگری.

اصولا برنامه‌ی تلویزیونی٬ مخصوصا از نوع ورزشی برای تماشاگر بدون تمرکز ساخته شده و نوع تماشای یک بازی ورزشی توسط بیننده٬ کاملا متفاوت با تماشای فیلم است. در حین تماشای مسابقه‌ی هاکی یا بسکتبال٬ سراغ طرف چیپس و پاپ کورن یا بطری آبجو می رویم٬ با رفیق مان بازی را تحلیل می کنیم و در زمان آگهی های بازرگانی توجه مان به هر جایی هست غیر از تلویزیون. در واقع توجه ما مرتب بین تصویر سه بعدی و دنیای معمولی اطراف در حرکت است و این نوسان در طولانی مدت اصلا چیز لذت بخشی نیست.

امروزه روز٬ در حالی که با زن و فرزند سر و کله می زنید٬ می توانید از گوشه‌ی چشم هم نگاهی به مسابقه‌ی فوتبال داشته باشید. حال خود را مجسم کنید با آن عینک مضحک به چشم در حالیکه همسرتان به شما می گوید: «میشه اون عینک مسخره رو از رو چشمات برداری؟ دارم باهات حرف میزنم.» و فرزندتان طوری به شما نگاه می کند گویا شما موجودی فضایی هستید.

به همین دلیل است که فکر می کنم جهان شاهد یک شکست سنگین برای تکنولوژی سه بعدی٬ حداقل در عرصه‌ی خانه و تلویزیون خواهد بود.

با این حال اگر این تکنولوژی و عینک احمقانه اش فراگیر شود٬ من به فرزندم توصیه خواهم کرد در آینده حتما چشم پزشک شود.

مطالب مرتبط:
چرا فیلمهای سه بعدی٬ بسیاری را به تهوع دچار می کنند؟
Tuesday, June 1, 2010
بعضی از مذهبیون٬ به آتئیست ها برچسب می زنند که یقین بر عدم وجود خدا٬ مثل یقین بر وجود خدا٬ خودش نوعی مذهب است. آنها می گویند حداقل بگویید شاید خدا وجود داشته باشد.

در پاسخ به این عده باید گفت که هیچ شواهدی دال بر وجود اژدهای هفت سر یا اسب شاخدار و بالدار هم وجود ندارد ولی مردم نمی گویند شاید اژدهای هفت سر وجود داشته باشد. آیا واقعا امکان وجود اژدهای هفت سر هست؟ شاید. اما این احتمال آنقدر کم است که در عمل کسی زحمت باور کردن آن را به خود نمی دهد. در حقیقت می توان با تقریب خوبی گفت که اژدهای هفت سر وجود ندارد. این مثال از دنیای مادی بود تا نوع استدلال این عده را نشان دهد. اما درگیر شدن در بحث های کلامی بی انتها واقعا احمقانه است.


واقعیت این است که ما آگنوستیک (*) آتئیست هستیم. اما این جا دو موضوع مطرح میشود. وقتی در مورد مذاهب رسمی حرف می زنیم٬ ما آتئیست هستیم یعنی وقتی خدای واحد اسلام٬ یهود یا مسیحیت ادعاهایی می کند که با علوم قطعی در تضاد است یا حرفهایش با گذشت زمان تغییر می کند٬ می توانیم به یقین ادعا کنیم که چنین خدایی وجود ندارد. به عنوان مثال کوهها را میخهایی برای ثبات زمین دانستن٬ وقوع طوفانی موهوم و جهانگیر بدون وجود حتی یک مدرک علمی٬ وقوع زلزله بر اثر ارتعاش بدن زنان٬ ادعای تولید اسپرم در استخوان کمر و . . . ادعاهایی به کل مردود هستند. پس می توانیم با اطمینان وجود چنین خدایی را رد کنیم. اما این به این معنی نیست که خدا «اصلا» وجود ندارد. وقتی پای مبدا غایی هستی به میان می آید پاسخ ما این است: «هنوز نمی دانیم.»

* آگنوستیک کسی است که نمی داند خدا وجود دارد یا نه
Friday, May 28, 2010
هیچ چیزی بدتر از این نیست که در میانه‌ی تماشای یک فیلم خوب٬ حال تهوع به آدم دست بدهد. اما افراد بسیاری با تماشای فیلمهای سه بعدی (3D) به چنین وضعی دچار میشوند. اما چرا؟

پروفسور آندره‌آ بوبکا٬ پژوهشگری از کالج سن پیترز نیوجرسی در این مورد می گوید: «در هنگام تماشای فیلمهای سه بعدی٬ مغز پیامهای متناقضی از گیرنده های حسی دریافت می کند. وقتی تصاویر متحرک روی صفحه به نمایش در می آیند٬ چشم پیامی به مغز ارسال می کند مبنی بر اینکه بدن در حال تحرک است. در عین حال٬ مایع تعادل و گیرنده های موجود در گوش میانی٬ چنین پیامی به مغز مخابره نمی کنند٬ بلکه برعکس به مغز می گویند که بدن در حال سکون است. به عهبارت دیگر٬ پیامی که چشم و گوش به مغز مخابره می کنند٬ نقیض یکدیگر است و این در واقع اولین گام برای ابتلا به سرگیجه و تهوع است.

و این دقیقا عکس اتفاقی است که در هنگام مطالعه در اتومبیل می افتد. در این هنگام٬ چشم روی متن متمرکز شده و حرکتی را به مغز مخاره نمی کند. برعکس مایع موجود در گوش میانی٬ حرکتهای بدن را حس کرده و آنرا به مغز گزارش می کند و تناقض بین این دو پیام٬ سبب ایجاد حال تهوع و سرگیجه در انسان میشود.»

بوبکا برای اثبات این تئوری٬ آزمایشی انجام داده است. آنها یک استوانه‌ی توخالی که بالا و پایین آن خالی است و در قسمت داخل دارای تصاویری است٬ را در یک اتاق قرار می دهند و از افراد مورد آزمایش می خواهند تا در داخل استوانه قرار بگیرند. سپس استوانه شروع به چرخش می کند و تصاویر از جلوی چشم فرد عبور می کنند در حالیکه خودش حرکت نمی کند. تقریبا تمامی افرادی که در این آزمایش شرکت کردند٬ دیر یا زود٬ دچار سرگیجه و حال به هم خوردگی شدند.

در واقع پس از گذشت ۲۰ ثانیه٬ آنها حس می کنند که در حال چرخش در جهتی خلاف جهت گردش استوانه هستند و پس از گذشت چندین دقیقه٬ همگی حال تهوع می گیرند. نکته‌ی کلیدی در این آزمایش این بود که هر چه تصاویر موجود در داخل استوانه٬ پیچیده تر باشد٬ افراد ۷۵ درصد سریع تر از زمانی که تنها مربع های سیاه و سفید ببینند٬ به حال تهوع دچار میشوند. همچنین تماشای مربع های رنگی افراد را زودتر به تهوع دچار می کند تا مربع های سیاه و سفید. این در حالی است که تصاویر پیچیده تر٬ نه تنها سرعت ابتلا به تهوع را افزایش می دهند٬ بلکه بر شدت آن نیز می افزایند.


جالب اینکه تقریبا تمامی افراد به این وضعیت دچار میشوند.

جالب ترین نتیجه‌ی این آزمایش این بود که افرادی که نارسایی مادرزادی در گوش میانی دارند٬ در مقابل این وضعیت مصونیت دارند و تنها افرادی هستند که در چنین وضعیتی به تهوع دچار نمی شوند. این افراد از درک حرکت ناتوانند بنابراین گوش و چشم آنها پیامهای متناقض به مغزشان ارسال نمی کنند.

دلیل چنین واکنشی٬ احتمالا در تکامل مغز انسان در نحوه‌ی واکنش به مسمومیت نهفته است. تناقض بین پیامهای دریافتی از گوش و چشم٬ در واقع شبیه به وضعیتی است که فرد دچار مسمومیت شده است و مغز به لحاظ فرگشتی طوری برنامه ریزی شده که در چنین وضعیتی٬ واکنش هایی را فعال کند تا سم از بدن دفع شود و حالت تهوع دقیقا ابزار بدن برای دفع سموم است. تصاویر بسیار پیچیده از قبیل آنهایی که در اواتار می بینیم٬ مانند دوز بسیار بالایی از سموم عمل می کنند.

البته عوامل ژنتیکی و هورمونی هم در شدت و ضعف این حالت دخیل هستند. یافته های این پژوهش نشان می دهد که در این زمینه زنان آسیب پذیری بیشتری نسبت به مردان دارند.

همچنین پژوهشگران در صدد یافتن راهی هستند که برای افرادی که در محیط کار٬ درگیر چنین حالاتی هستند مفید باشد. برای مثال تقریبا ۷۰ درصد فضانوردان در فضا دچار حال تهوع می شوند.

منبع: لایو ساینس
Tuesday, May 25, 2010
فکر می کنید یک یا چند گونه از موجودات خلیج مکزیکو پس از نشت نفت منقرض خواهند شد؟ اگر چنین فکر می کنید٬ روی این موضوع شرط ببندید٬ شاید از کنار انقراض چند حیوان٬ پولی هم نصیب شما شد.

بنگاه شرط بندی آنلاین پدی پاور دات کام (PaddyPower.com) احتمالات این موضوع را در سایت خود قرار داده و از مشتریانش دعوت می کند روی این موضوع شرط بندی کنند. شانس اینکه لاک پشت کِمپ ریدلی و گونه های مهاجر در خطر انقراض٬ اولین قربانیان این حادثه باشند٬ بسیار بالاست. در صورت انقراض لاک پشت ریدلی٬ شرط ۵ دلاری ۹ دلار برای صاحبش به ارمغان خواهد آورد. گونه های کمتر در معرض خطر هم عبارتند از ماهی استروژن خلیج مکزیکو٬ اره ماهی دندان کوچک و نوعی مرجان. این گونه ها٬ ضریب برد ۲۰ به یک دارند.

سخنگوی این وبسایت در واکنش به اعتراضات به این شرط بندی اعلام کرده: «سیاست ما بسیار روشن است. ما فکر می کنیم افراد باید بتوانند با پول از افکارشان پشتیبانی کنند.»

یکی دیگر از موضوعات ارائه شده برای شرط بندی٬ مدیر ارشد آینده شرکت بی پی٬ شرکت مقصر در سانحه‌ی نشت نفت در خلیج مکزیو٬ است.

اگر دیر بجنبید٬ گولدمن سکز روی این موضوع شرط بندی خواهد کرد و بر فرض که حیوان مورد نظر آنها منقرض هم نشود٬ چند شکارچی استخدام کرده و از خجالت حیوانات درخواهند آمد.

منبع (با اندکی دخل و تصرف)

مطالب مرتبط

اقتصاد کاپیتالیستی یا بنگاه شرط بندی
Thursday, May 13, 2010
درس امروز: مواظب باشید آب روی مک بوکتان نریزد. وگرنه هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید.‌

سال ۲۰۰۸ بود که یک مشتری که مک بوک پروی خود را خیس آب یافت. او با مراجعه به دفتر اپل٬ متوجه میشود که باید ۳۰۰ دلار بپردازد تا به او بگویند آیا مک بوک او تعمیر شدنی هست یا خیر.
این فرد که از پاسخ دریافتی اصلا خشنود نیست٬ شخصا به استیو جابز٬ مدیر عامل اپل ایمیلی می فرستد و می نویسد:

من می دانم که تقصیر خودم بوده که مک بوک داخل آب افتاده٬ اما دریافت ۳۰۰ دلار برای اینکه فقط به من بگویند آیا می توانند آنرا تعمیر کنند یا نه٬ اصلا منصفانه نیست. محض اطلاع شما من یکی از مشتریان وفادار اپل هستم و این سومین کامپیوتر اپلی است که خریداری کرده ام.


اما بشنوید از پاسخ پیرمرد غرغروی داستان٬ آقای استیو جابز. ایشان پاسخ می دهد:


بله٬ وقتی مک بوک شما داخل آب بیافتد٬ نتیجه همین است که می بینید. مواظب باشید از این پس مک بوک خود را داخل آب نیاندازید. به نظر می رسد شما دنبال یک نفر غیر از خودتان هستید که سرش داد بکشید.

استیو


این مقاله برداشت آزادی از این مطلب است.
Thursday, May 6, 2010
خیلی از مردم دنیا٬ از جمله بسیاری از مردم آمریکا٬ فکر می کنند اقتصاد آمریکا یک ماشین بزرگ کاپیتالیستی است. ولی واقعیت این است که در حال حاضر٬ اقتصاد آمریکا بیشتر شبیه یک قمارخانه یا بنگاه شرط بندی عظیم است.
در واقع طی چند سال گذشته٬ میلیاردها دلار پول آسان و بادآورده به جیب سیاستمداران٬ سرمایه داران و بانکداران بزرگ سرازیر شده است. مایلید بدانید آنها چطور چنین سود سرشاری برده اند؟ خیلی ساده: با شرط بندی روی سقوط اقتصاد آمریکا.
قبل از اینکه به جزيیات این موضوع وارد شوم٬ توضیح مختصری خواهم داد در مورد اینکه چگونه می توان از کاهش ارزش چیزی سود برد.
درک افراد عادی از خرید و فروش سهام یا اوراق قرضه این است که شخص پس از مطالعه٬ گمان می کند شرکت الف که محصول ب را تولید می کند٬ به دلیل کیفیت خوب محصولات و بازاریابی خوب٬ آینده‌ی خوبی در پیش دارد. پس سهام آن را خریداری می کند. اگر پیش بینی او درست از آب درآید٬ قیمت سهام شرکت افزایش پیدا کرده و او سود می برد و در غیر این صورت زیان خواهد دید. در این حالت٬ سرمایه گذار٬ روی موفقیت شرکت الف شرط بندی کرده است.

اما مدل دیگری از سرمایه گذاری هست که به آن «فروش استقراضی» (Short Selling) می گویند. در این روش٬ شما حدس می زنید که ارزش سهام شرکت الف به دلیل فعالیتها و سیاستهای نادرست شرکت رو به کاهش خواهد بود. بنابراین روی سقوط آن شرط بندی می کنید.

سعی می کنم با یک مثال ساده این موضوع را روشنتر کنم: شما ۱۰۰۰ سهم از شرکت الف را «قرض» می کنید و آن را بلافاصله به قیمت روز بازار یعنی ۱۰ دلار در هر سهم می فروشید. با ده هزار دلار پولی که دارید٬ یک ماه بعد٬ سهام همان شرکت را به قیمت هر سهم ۸ دلار خریداری می کنید و ۱۰۰۰ سهم قرضی را به صورت سهام بر می گردانید و به ازای قرض خود نیز فرضا ۵۰۰ دلار بهره می پردازید و ۱۵۰۰ دلار در این میان نصیب شما می شود. در این مدل٬ این سقوط و کاهش ارزش شرکت الف است که برای سرمایه گذار سودآور است.

برگردیم به موضوع بحث اصلی. در پنج سال اخیر٬ سیاستمداران و سرمایه گذاران بزرگ آمریکایی با شرط بندی روی سقوط ارزش املاک و مستغلات در آمریکا٬ میلیاردها دلار سود به جیب زده اند. اما آیا این «فروش استقراضی» و «شرط بندی» ها برای اقتصاد آمریکا مفید هستند؟ اقتصاد آمریکا چگونه باید مجددا روی پای خود بایستد٬ در حالیکه بزرگترین سرمایه داران و سیاستمداران آن٬ فعالانه روی سقوط آن شرط می بندند؟

فقط به لیست زیر نگاهی بیاندازید و ببینید چه کسانی از سقوط اقتصاد آمریکا سود می برند:


سود بردن معقول از سرمایه گذاری منصفانه٬ موضوعی مورد پذیرش همگان است. اما وقتی سرمایه داران بزرگ و سیاستمداران روی فروریختن اقتصاد آمریکا شرط بندی می کنند٬ جای تامل بسیار است.

از طرف دیگر٬ منطقا یک سرمایه گذار برای سودده کردن شرط بندی خود٬ تلاش هم خواهد کرد. اما موضوع زمانی جالبتر میشود که بدانیم افرادی که اینگونه روی سقوط اقتصادی آمریکا شرط بندی می کنند٬ هم انگیزه و هم قدرت کافی برای تحقق این موضوع را در اختیار دارند و کافی است هر از گاهی٬ یک فشار «کوچک» در جهتی که می خواهند به اقتصاد وارد آورند تا شرط را ببرند.

واقعیت این است که محیط اقتصادی آمریکا٬ به محیطی تبدیل شده که ترس در آن حکمفرمایی می کند. وقتی اقتصاد به نقطه ای برسد که عده‌ی قلیلی٬ از شکست و سقوط میلیونها فرد دیگر٬ میلیاردها دلار سود به جیب می زنند٬ باید فکری جدی به حال سیستم کرد.

به نمودار زیر دقت کنید. درآمد ملی آمریکا ته به حال هیچ گاه تا این حد سقوط نکرده است:



در این اوضاع٬ درآمد دولت به پایینترین سطح خود رسیده در حالیکه مخارج آن در حال شکافتن سقف آسمان است:


و بدهی ملی دولت آمریکا از یک تریلیون دلار در سال ۱۹۸۰ به بیش از دوازده تریلیون دلار رسیده و کماکان در حال افزایش است و کسی توان کنترل آن را ندارد.


بدیهی است که چنین کسر بودجه‌ی عظیمی٬ (که تنها مختص آمریکا نیست و تمامی دولت های جهان کمابیش با آن درگیرند) نمی تواند تا ابد ادامه پیدا کند. وارن بافه در این مورد می گوید: «تماشای تلاش دنیا برای خلاصی از بار بدهی کلان٬ منظره‌ی جالبی نخوهد بود.»

واقعیت این است که وضعیت بعضی کشورها از آمریکا هم بدتر است. بدهی ناخالص دولت ژاپن به ۲۰۱٪ تولید ناخالص ملی آنان رسیده است و تنها راه فرار از ورشکستگی دولت ژاپن٬ استقراض باز هم بیشتر پول است.

اما این بازی تا ابد ادامه پیدا نخواهد کرد.


هرگر در تاریخ بشریت٬ زمانی نبوده که کشورهای جهان٬ چنین حجم عظیمی از بدهی داشته باشند. وقتی حباب عظیم این بدهی ها بترکد٬ اوضاع به شدت منقلب خوهد شد و مهره های دومینو به سرعت فرو خواهند افتاد. اما وقتی این اتفاق بیافتد٬ یک موضوع قطعی است: اینکه عده‌ی زیادی سود سرشاری از سقوط و ورشکستگی دیگران خواهند برد.

این مطلب ترجمه‌ی آزاد از این مقاله است. توضیحات مربوط به «فروش پایین» (Short Selling) و انواع سرمایه گذاری از من است.

پی نوشت: شرکت ای آی جی٬ که در جریان بحران مالی خسارات بسیار هنگفتی متحمل شد و تا آستانه‌ی ورشکستگی پیش رفت٬ به جای گولدمن سکز٬ از این پس از بنک آو آمریکا و سیتی گروپ به عنوان شرکت های مشاور استفاده خواهد کرد. این اولین و یکی از بزرگترین ضربه ها به گولدمن سکز٬ بعد از متهم شدن توسط SEC است.
Friday, April 30, 2010
۱- باشه
خانمها از این واژه برای پایان دادن به بحثی استفاده می کنند که صددرصد حق با آنهاست و شما باید خفه شوید.

۲- پنج دقیقه‌ی دیگه
اگر او در حال حاضر شدن برای رفتن به میهمانی است٬ این عبارت معادل است با یک ساعت و نیم. پنج دقیقه٬ فقط زمانی پنج دقیقه است که شما در حال تماشای مسابقه ی فوتبال هستید و خانم منتظر کمک شما در آشپزخانه است.


۳- هیچی
این یکی آرامش قبل از طوفان است و معنی و مفهوم آن این است که یک چیزی هست و شما باید شش دانگ حواستان هوشیار باشد. بحثهایی که با «هیچی» شروع میشوند٬ معمولا با «باشه» خاتمه می یابند. (رجوع کنید به شماره‌ی یک)

۴- هر کار میخوای بکن
این اصلا به معنی مجوز انجام کار نیست! بلکه بیشتر یک دام و نفس کش طلبی است. سریعا کاری را که می خواهید انجام دهید٬ متوقف کنید.

۵- «آه بلند»
این در حقیقت یک واژه است٬ منتهی به صورت غیر کلامی ادا میشود و معمولا مردان آن را بد می فهمند. یک «آه بلند» یعنی خانم فکر می کند که شما یک احمق بالفطره هستید و او دارد وقتش را در بحث با شما به خاطر هیچی تلف می کند. (برای فهمیدن معنی «هیچی» به شماره‌ی سه رجوع کنید.)

۶- چیزی نیست
این یکی از خطرناکترین و مرگبارترین عبارات مورد استفاده‌ی خانمهاست. معنی و مفهوم این واژه این است که خانم میخواهد درست و حسابی فکر کند تا در مورد چگونگی تنبیه کردن شما تصمیم بگیرد.

۷- ممنون
اگر خانمی از شما تشکر کرد٬ سوال نکنید و پس نیافتید. خیلی ساده بگویید «خواهش می کنم.» (البته من مایلم اینجا یک موردی را اضافه کنم: اگر خانمی گفت: «خیلی ممنون» این یک کنایه‌ی ناب است و به هیچ وجه معنی تشکر نمی دهد. در این حالت هرگز نگویید «خواهش می کنم» چون در این صورت پاسخ خواهید شنید: «قربون ننه ات بری» - برای معنی عبارت «قربون ننه ات بری» به شماره‌ی ۸ رجوع کنید.)

۸- قربون ننه ات بری
در فرهنگ زنانه٬ این واژه یعنی: «...ر تو دهنت»

۹- چیز مهمی نیست٬ خودم درستش می کنم
یک عبارت مرگبار دیگر. این٬ یعنی کاری که خانم چندین بار به آقا در موردش تذکر داده اما حالا دست آخر خودش مجبور است آنرا به انجام برساند. سرانجام این محاوره ممکن است منتهی به این شود که آقا بپرسد: «حالا مگه چی شده؟» و خانم بگوید: «هیچی» (در مورد «هیچی» به شماره‌ی سه مراجعه کنید.)
Tuesday, April 27, 2010
سیاتل٬ کاریکاتوریست آمریکایی: بیستم ماه می٬ همگی کاریکاتور محمد را بکشیم

تهدید به قتل توسط یک گروه مسلمان افراطی. این دلیل٬ کافی بود تا شبکه‌ی تلویزیونی کامِدی سنترال٬ یکی از اپیزود های مجموعه‌ی ساوت پارک را به خاطر داشتن یک تصویر کارتونی از محمد بن عبدالله٬ سانسور کند. اما در مقابل این موضوع انگیزه ای شد برای مالی نوریس٬ کارتونیست آمریکایی طراح این تصویر٬ تا بیستم ماه می را «روز جهانی کاریکاتور محمد» بنامد.

یعد از اینکه یک بلاگر مسلمان به کامِدی سنترال در مورد انتشار این تصویر٬ که محمد را٬ نهان از انظار٬ در پوشش یک خرس نشان می دهد٬ هشدار داد٬ تصویر زیر در سایت رسمی مجموعه‌ی ساوت پارک به نمایش در آمد:



هفته‌ی بعد از آن٬ ساوت پارک مجددا فردی را در لباس خرس نمایش داد که بعدا مشخص شد او سانتاکلاز بوده است. آنها در این اپیزود محمد را نیز نمایش دادند٬ این بار در زیر یک چهارگوش سیاه که روی آن نوشته بود: «سانسور شده»! اما محمد نخستین بار در سال ۲۰۰۱ در اپیزود «بهترین رفقا» با شرکت عیسی مسیح٬ بودا٬ موسی٬ کریشنا٬ جوزف اسمیت و سان زو در مجموعه‌ی ساوت پارک ظاهر شده بود.


اما کارتونیست طراح این تصویر٬ که خنده و خنداندن را «عبادت» خودش می داند٬ از هنرمندان سراسر دنیا خواسته تا در روز بیستم ماه می٬ با کشیدن تصویر محمد با این تهدیدات مقابله کنند. یک صفحه‌ی فیس بوک هم برای جمع آوری و انتشار این تصاویر تهیه شده است.

گروه مسلمانان انقلابی نیویورک در وبسایت خود٬ تصویری از تئو ونگوگ٬ فیلمساز هلندی که توسط یک مسلمان به قتل رسید٬ را به عنوان تهدید ضمنی در وبسایت خود ضمیمه کرده بود. آنها در وبسایت خود نوشتند: «کاری که سازندگان ساوت پارک می کنند٬ کاری است احمقانه و می تواند همان پیامدی را برای آنان داشته باشد که تئو ونگوگ به آن دچار شد. این یک تهدید نیست(!) (علامت تعجب از من است.) بلکه هشداری است واقعی در مورد اتفاقی که ممکن است روی دهد.» سخنگوی این گروه ادعا می کند نوشته‌ی آنان تشویق به خشونت نیست. پس از این اتفاق٬ پلیس نیویورک٬ تدابیر امنیتی را در اطراف ساختمان ساوت پارک٬ تشدید کرده است.

اما از آن طرف٬ این پیشنهاد با استقبال بی نظیری از سراسر جهان روبرو شده است. نوریس می گوید از زمان طرح پیشنهاد٬ تاکنون تصاویر متعددی به دستش رسیده و شاید روزی منتخبی از این تصاویر را روی یک دست «ورق» چاپ کند. او این کمپین را «شهروندان در مقابل شهروندانِ مخالف طنز» نامیده است.

اما دیشب اتفاق جالب دیگری افتاد. مجموعه ی تلویزیونی سیمپسونز٬ در اقدامی جالب٬ در آخرین اپیزود خود٬ به صورت غیر مستقیم٬ به حمایت از ساوت پارک پرداخته است. در این اپیزود٬ بارت سیمپسون٬ روی تخته سیاه می نویسد: «ساوت پارک٬ اگر نمی ترسیدیم٬ در کنار شما می ایستادیم.»


باید تا بیستم می منتظر ماند و دید این کمپین به کجا می رسد..
Monday, April 19, 2010
۴۴ سال زمان لازم بود تا کلیسای کاتولیک رم٬ واتیکان٬ اعضای گروه بیتلز را مورد عفو قرار بدهد. گناه بیتل ها چه بود؟ ۴۰ سال پیش٬ جان لنون٬ یکی از اعضای گروه بیتلز در یک کنفرانس مطبوعاتی گفته بود: «مسیحیت روزی از بین خواهد رفت. مسیحیت با گذشت زمان٬ کمرنگ و کوچک خواهد شد. دلیلی هم نمی بینم در این مورد بحث کنم. زمان ثابت خواهد کرد که من درست می گویم. ما امروزه از عیسی مسیح پرطرفدار تریم و من مطمئن نیستم کدامیک زودتر از بین خواهد رفت: موسیقی راک اند رول یا مسیحیت.»


اما این گفته ها به مذاق کلیسای کاتولیک رم خوش نیامد و آنها اظهارات جان لنون را ترویج کفر و الحاد و باورهای شیطانی نامیدند.

حال پس از گذشت ۴۰ سال از این ماجرا٬ کلیسا با تغییر ۱۸۰ درجه ای از موضع قبلی خود در یکی از روزنامه های واتیکان از موسیقی این گروه با عنوان «اکسیری جادویی و منحصر به فرد از واژه ها و موسیقی» یاد می کند و ادامه می دهد: «گفته های لنون٬ بیشتر یک شوخی و لاف زنی توسط جوانی از طبقه‌ی کارگر بوده که در عصر الویس پریسلی زیسته و با موفقیت دور از انتظار در ایام جوانی روبرو شده است.» و باز هم ادامه می دهد: «ملودی های آنها موسیقی را تغییر داد و هنوز هم لذت بخش است. به راستی موسیقی پاپ٬ امروزه بدون آثار بیتلز چگونه می بود؟»


اگر به یاد داشته باشید٬ چند سال پیش٬ بعد از گذشت چهارصد و اندی سال بود که کلیسا از سر تقصیرات گالیله نیز به سبب ادعای کروی بودن و مرکز جهان نبودن کره‌ی زمین گذشت و او را مورد عفو الهی قرار داد.


اما اگر واقعا سرعت کلیسا در بررسی موضوعات در این حدود است٬ و برای عفو یک جوان جویای نام٬ نیاز به چهل سال زمان دارد٬ می توان انتظار داشت که کلیسا برای حل و فصل هر یک از موضوعات زیر نیز زمانی متناسب با آن نیاز خواهد داشت:


* حل و فصل مشکلات و انحرافات جنسی در میان کشیشان کلیسای مسیحی - ۲۵۰ سال
* پایان سوء استفاده‌ی جنسی از کودکان خردسال توسط مقامات عالی کلیسا - ۱۰۰۰ سال
* درک مفید بودن کاندوم جهت پیشگیری از ایدز و لزوم کنترل جمعیت - ۵۰۰۰ سال

راستی شما فکر می کنید همزمانی این عفو مضحک با اوج گیری انتقادات از کلیسا در مورد سوء استفاده‌ی جنسی از کودکان خردسال تصادفی است؟