Friday, April 3, 2009
ریچارد سوسیس (Richard Sosis)٬ مردم شناس دانشگاه کنتیکت و دانشگاه عبری بیت المقدس٬ پاسخی ناتمام برای این سوال دارد. مانند بسیاری از طرفداران نظریه تکامل٬ سوسیس تلاش خود را معطوف به این کرده است که مذهب چگونه می تواند در سطح فردی به تطبیق با محیط کمک کند. اما حتی تطبیق هایی که به بقای فرد کمک می کنند٬ گاهی نقشی پررنگ در سطح گروه نیز بازی می کنند. برای مثال مناسک مذهبی را در نظر بگیرید.

سوسیس در سال ۲۰۰۴ در نشریه آمریکن ساینتیست نوشت: «هم مناسک مذهبی و هم مناسک سکولار می توانند موجب تقویت همکاری بشوند. اما مناسک مذهبی می توانند باور و پایبندی و تعهد بیشتری ایجاد کنند. چرا که اینگونه مناسک بر پایه اعتقاد بنا شده اند نه بر پایه دلیل.» او ادامه می دهد: «اینگونه مناسک ورای آزمون و تجربه هستند. بنابراین تعهد و پایبندی به آنها بیش از دلیل و مدرک٬ مبتنی بر احساسات و عواطف است.» تعهدی که از دید سوسیس٬ عمیق تر و دیرپاتر است.

مناسک مذهبی راهی برای نشان دادن میزان پایبندی به هسته‌ی باورهای مذهبی هستند و به واسطه‌ی آنها٬ شخص میتواند ارادت اعضای گروه را به خود معطوف کند. سوسیس می نویسد: «با پوشیدن چندین لایه لباس و ایستادن در آفتاب نیمروزی٬ یک یهودی ارتدوکس به دیگر اعضای گروه می گوید: «ای جماعت! می بینید؟ من یک یهودی بسیار با تقوی هستم. اگر شما هم یکی از اعضای این گروه هستید٬ می توانید به راحتی به من اعتماد کنید٬ وگرنه من به چه دلیل دیگری باید اینگونه لباس بپوشم؟» اینگونه مناسک می توانند به افراد٬ حس تعلق به گروه و همچنین به گروه٬ احساس بی نیازی از کنترل مداوم اعضای خود برای اطمینان از پایبندی و تعهد آنها به گروه اعطا کنند. اینگونه مناسک٬ به اندازه کافی سخت و طاقت فرسا هستند تا اعضای منافق را از گروه طرد کنند و به همین دلیل٬ هم گروه و هم افراد گروه از آن منتفع می شوند.

در سال ۲۰۰۳ سوسیس و بردلی رافل از دانشگاه بن گوریون٬ توضیحی برای عملکرد بهتر گروههای مذهبی اسرائیل نسبت به گروههای سکولار٬ در زمان بی ثباتی اقتصادی اکثر شهرکهای بهودی نشین ارائه کردند. مبنای این مطالعه‌ی آنها٬ یک بازی استاندارد اقتصادی بود که به اندازه گیری همکاری می پردازد. اعضای گروههای مذهبی٬ این بازی را با همکاری بیشتری اجرا کردند٬ در حالیکه افراد متعلق به گروههای سکولار٬ به شکلی خودخواهانه‌تر بازی کردند. به طور مشخص٬ مردانی که هر هفته به کنیسه می رفتند٬ نسبت به زنان معتقد و مردان کمتر معتقد٬ عملکرد بسیار بهتری داشتند. از نظر سوسیس٬ این عملکرد نشان می داد که نمایش عمومی و متناوب تعهد٬ اهمیت به سزایی دارد. او نوشت که این مناسک منجر به تقویت همکاری در گروههای مذهبی شد و کمک شایانی به آنها در حفظ انسجام گروه٬ در زمان بی ثباتی اقتصادی کرد.

در سال ۱۹۹۷ استفن جی گولد٬ طی مقاله ای در نچرال هیستوری (تاریخ طبیعی) خواهان آتش بس بین مذهب و دانش شد. او نوشت: «قلمروی دانش٬ دنیای مادی و تجربی است٬ در حالیکه قلمروی مذهب٬ به معانی اخلاقی و ارزشها می پردازد.» تاکید گولد٬ بر تفکیک قلمروی این دو از یکدیگر٬ تشویق به «گفتگوی احترام آمیز» و «خضوع متقابل» بود. او این تفکیک مرزها را «شوارع مجزا» نامید. (nonoverlapping magisteria - در مورد ترجمه‌ی این عبارت کاملا مطمئن نیستم. اگر خوانندگان محترم نظری دارند بفرمایند.)


استفن جی گولد

ریچارد داوکینز٬ تاریخچه‌ای از مباحثات پرحرارت با گولد داشت که طی آن٬ وی تقریبا در مورد همه چیز از زمانبندی تا تمرکز موضوعات فرگشتی با او اختلاف نظر داشت. اما او زهرآگین ترین کلماتش را برای همین عبارت «شوارع مجزا» ذخیره کرده بود. داوکینز می گوید: «گولد هنر دو دوزه بازی کردن را بسیار خوب آموخته است (۱). به عنوان یک دانشمند٬ چرا ما نباید در مورد خدا اظهار نظر بکنیم؟ جهانی با نگهبانی خلاق٬ بسیار متفاوت از دنیایی بدون آن است. چرا این موضوع٬ مطلبی علمی نیست؟»


ریچارد داوکینز

منتقدان دیگر نیز می گویند٬ تفکیک این دو از یکدیگر٬ پتانسیل غنی حاصل از برخورد سازنده‌ی این دو را بلااستفاده می کند. دنیل دِنِت٬ (که برخلاف برچسبهایی نظیر «نئو-بی خدا»٬ به صراحتِ داوکینز و هریس٬ ضد مذهب نیست.) می گوید: «حتی اگر گولد درست بگوید و دو قلمرو متفاوت برای مذهب و دانش قائل شویم٬ این به این معنی نیست که دانش نمی تواند به مطالعه‌ی آنچه مذهب انجام می دهد٬ بپردازد٬ بلکه به این معنی است که آنچه مذهب انجام می دهد٬ دانش قادر به انجام آن نیست.»

به نظر میرسد این ایده که میتوان مذهب را به عنوان پدیده‌ای طبیعی مورد مطالعه قرار داد٬ نیازمند یک فلسفه‌ی بی خدایی به عنوان سنگ بنا باشد. اما لزوما اینطور نیست. حتی بعضی از نئو-بی خداها کاملا ضد مذهب نیستند. سَم هریس٬ مدیتیشن مبتنی بر آموزه های بودایی را به طور مرتب انجام می دهد. دنیل دِنِت٬ مراسم آواز خوانی مسیحی را به صورت سالیانه٬ با سرودهای مذهبی با شکوه و جلال تمام و صریحا زاهدانه برگزار می کند.

ادامه دارد . . .

منبع

(۱) داوکینز از اصطلاح Bending over backward to positively supine lengths استفاده می کند. Supine length به روش اندازه گیری قد اطلاق میشود که در آن شخص را به پشت روی صفحه می خوابانند و با ثابت نگاه داشتم سر و پاشنه‌ی پا روی صفحه٬ قد او را اندازه می گیرند. در این روش قد شخص حدود یک سانتیمتر بلندتر از حالتی خواهد بود که قد او را ایستاده اندازه بگیرند. داوکیز میگوید گولد با خم شدن به پشت٬ سعی در افزایش اندازه‌ی قدش می کند. چرا که قد از سمت جلو اندازه گرفته میشود. منظور داوکینز احتمالا این است که گولد سعی می کند حقیقت را متفاوت جلوه دهد. (بریتانیکا )
blog comments powered by Disqus