Tuesday, November 25, 2008


خدا همیشه برای اسکات آتران٬ یک معما بود. او روی دیوار اتاق خوابش در بالتیمور جمله ای محزون با خطی کج و معوج و با رنگ سیاه و نارنجی نوشته بود: «خدا وجود دارد» و ادامه داده بود: «وگرنه٬ وضعمون خرابه!» و از آن زمان تاکنون با سوالاتی در مورد مذهب کلنجار میرود: چرا او اکنون به مذهب اعتقاد ندارد؟ و چرا انسانهای بیشمار دیگری در سراسر دنیا٬ ظاهرا به آن اعتقاد دارند؟

می خواهید آن را «خدا» بنامید٬ می خواهید آنرا «خرافات» بنامید٬ یا آن طوری که آتران می گوید: «باور به امید در ماورای استدلال». آن را هر چه که بنامید٬ به نظر میرسد انگیزه ای ذاتی برای باور چیزی بالاتر٬ غیر قابل ادراک و فرازمینی و دور از دسترس دانش در بشر وجود دارد.

برای چه در بحبوحه ناملایمات٬ «انشاالله» می گوییم؟ حتی ناباورترین ما؟ (در متن انگلیسی٬ از عبارت «انگشتهایمان را روی هم سوار می کنیم» استفاده شده که به فارسی معنی درستی نمی دهد. در فرهنگ انگلیسی زمانی که کسی می خواهد توصیه کند به «دل به دریا زدن» و به عبارتی «به خدا توکل کردن»٬ می گوید: Cross your fingers) این سوال را آتران وقتی در ژانویه در آپارتمانش در منطقه غربی بالای پاریس بودیم پرسید. آتران که الان ۵۵ سال سن دارد٬ مردم شناس مرکز ملی تحقیقات علمی در پاریس است و البته ارتباطاتی هم با دانشگاه میشیگان و کالج علوم قضایی و جنایی جان جی در نیویورک دارد. علایق مطالعاتی او علوم ادراکی و زیست شناسی تکاملی هستند. او گاهگاهی به دانشجویانش جعبه ای میدهد و وانمود می کند که این جعبه یک اثر مقدس و باستانی آفریقایی است. او به آنها می گوید: «اگر شما احساس و نیت بدی نسبت به مذهب داشته باشید٬ هر چه که درون این جعبه بیاندازید٬ جعبه آنرا از بین خواهد برد.» بسیاری از دانشجویان او می گویند که در وجود خدا شک دارند ولی در این مورد خاص آنها طوری رفتار می کنند که گویی به چیزی باور دارند. آتران از آنها می خواهد که مدادشان را داخل جعبه بیاندازند. ناباوران با شوخی و خنده اینکار را می کنند. وقتی از آنها خواسته میشود که گواهینامه رانندگی شان را داخل جعبه بیاندازند٬ اکثرشان این کار را می کنند٬ البته بعد از مکثی معنی‌دار. و وقتی از آنها خواسته میشود که دستشان را داخل جعبه بگذارند٬ تنها عده معدودی این کار را می کنند. اگر این جماعت به خدا اعتقاد ندارند٬ پس از چه چیز می ترسند؟

آتران٬ آزمایش جعبه جادویی را برای نخستین بار در سال ۱۹۸۸ وقتی که در دانشگاه کمبریج به مطالعه ماهیت باورهای مذهبی مشغول بود٬ اجرا کرد. او مدرک دکترای مردم شناسی از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد و در طول تحقیقاتش آثار باور به مذهب را هر کجا که رفت مشاهده کرد. در حفاری های باستان‌شناسی در اسراییل٬ در میان مایاها در گواتمالا و در نقاشی های موزه تاریخ طبیعی آمریکا در نیویورک. آتران٬ در روش تحقیقاتی اش یک داروینسیت است٬ به این معنی که می کوشد هر رفتاری را اینگونه توضیح بدهد که این رفتار چگونه به بقا و ازدیاد نسل اجداد ما کمک کرده است. ولی برای او روشن نبود که باورهای مذهبی پاسخ به چه نوع نیازهای تکاملی هستند. به نظر می رسید که مذهب منابع مادی و ذهنی را بدون فایده روشنی برای بقا مصرف میکرد. او متحیر بود که چرا مذهب٬ که به نظر میرسید از نظر تکاملی بسیار پرهزینه باشد٬ اینگونه فراگیر بود؟

آزمایش جعبه جادویی٬ در جهت تکمیل مطالعات کاری اش٬ کمک کرد تا بفهمد چرا بشر به سمت مذهبی شدن تکامل یافته است٬ کاری که عده قلیلی در دهه ۸۰ انجام می دادند. امروزه این تلاشها گسترده تر شده اند و دانشمندان در صدد یافتن توضیحی برای تکامل به سمت باور به وجود خدا هستند. (نه مطالعه در یافتن وجود یا عدم وجود خدا که موضوعی فلسفی است٬ بلکه باور به وجود خدا.)

این موضوع٬ با هجوم علمی به مذهب که به تازگی در کانون توجهات قرار گرفته متفاوت است. هجومی که با انتشار کتابهای پرفروش دانشمندان ناباور٬ که مذهب را یک آفت و بلا تصویر می کنند٬ نمود پیدا کرده است. در کتاب «فریب خدا» (The God Delusion) که هنوز در لیست کتابهای پرفروش قرار دارد٬ زیست شناس تکاملی آکسفورد٬ ریچارد داوکینز٬ نتیجه می گیرد که مذهب چیزی نیست غیر از یک اتفاق بی مصرف و حتی خطرناک تکاملی. او می نویسد: «مذهب می تواند گلوله ای عمل نکرده یا محصول فرعی ناخواسته ای باشد از یک گرایش روانی پنهان که می توانست در شرایط خاصی مفید واقع شود.»

دو مولف دیگر با کتابهای پرفروششان به او ملحق شده اند. سَم هریس (Sam Harris) نویسنده کتاب پایان ایمان (The End of Faith) و دنیل دِنِت فیلسوفی از دانشگاه تافتز (Tufts University) که کتاب شکستن طلسم (Breaking the Spell) را به رشته تحریر در آورده است. این سه البته در روشها و اینکه آیا به جنگ مذهب رفته اند٬ با یکدیگر تفاوت دارند٬ ولی معمولا اسامی آنها در کنار یکدیگر می آیند. آنها به صورت تثلیث ناباوران مدرن تصویر می شوند که باورهای سکولار خود را با شوری مذهبی تبلیغ می کنند.

در میانه این آشفته بازار و همهمه ناباوران مدرن٬ بحثی آرامتر و احتمالا روشنگرانه تر در جریان است. این بحث بین اردوی مذهبیون و دانشمندان در جریان نیست. بلکه بحثی است که دو طرف آن دانشمندان صف آرایی کرده اند٬ مخصوصا در بین دانشمندانی که روی تکامل مذهب تحقیق می کنند. این دانشمندان روی یک نکته متفق القول اند: باور مذهبی٬ نتیجه تکامل معماری مغز در اوائل تاریخ بشر است. و آن چیزی که بر سر آن اختلاف نظر وجود دارد٬ این است که اساسا چرا باور مذهبی به وجود آمده است. اینکه آیا باور مذهبی خود یک مرحله تکاملی است یا اینکه محصولی است فرعی از یک تکامل دیگر در مغز انسان.

کدامیک توضیح زیست شناسی بهتری برای باور به خداست؟ انطباق تکاملی یا یک حادثه در فرآیند تکاملی سلسله اعصاب. آیا در عملکرد ادراکی ما انسانها چیزی هست که ما را مهیای پذیرش یک قدرت ماورایی می کند؟ و به فرض اگر دانشمندان موفق به توضیح خدا شدند٬ آنوقت چه؟ آیا توضیح گرایش به دین مثل توضیح گریز از دین است؟ آیا ناباوران درست می گویند که هسته اصلی مذهب یک تعهد پوچ٬ گمراهی و بقایای ترشحات یک ذهن ابتدایی است؟ یا مذهبیون درست می گویند که ظرفیت ذهنی انسان برای تشخیص خدا به معنی این است که خدا خود آن را در مغر بشر نهاده است؟

به عبارت ساده تر٬ آیا ما برای درک خدا برنامه ریزی شده ایم؟ آگر پاسخ مثبت است٬ چگونه این اتفاق افتاده است؟
ویلیام جیمز٬ استاد فلسفه و روانشناسی تجربی در دانشگاه هاروارد٬ در کتاب «گونه های تجربه دینی» (The Varieties of Religious Experience) می نویسد «تمام وجد و خلسه روحانی ما٬ عطش ما٬ خواهش و التماس ما٬ پرسشها و باورهای ما٬ همه از روز ازل در ما نهادینه شده اند.» او این کتاب را بر مبنای سلسله مقالات و سخنرانیهایی از سال ۱۹۰۱ نوشت و در آن سعی کرد فاصله بین مذهب و دین را کم کند.

در قرن بیستم٬ صلحنامه مودبانه ای بین مذهب و علم برقرار بود٬ حداقل در دنیای غرب. همانطور که ضرب المثلی قدیمی می گوید٬ دانش در مورد چند و چون آسمانها صحبت می کرد و مذهب راجع به چگونگی عروج به آن.

مردم شناسانی مثل آتران و روانشناسانی قدیمی تر مثل جیمز٬ بیشتر به ریشه های مذهب نگریسته اند. ولی پیمان عدم تجاوز مذهب و دین به ساحت دیگری در حدود ۱۹۹۰ شروع به تغییر کرد. مذهب شروع به تاخت و تاز به عرصه سنتی علم کرد و سعی کرد مبحث «خلقت هوشمند» را به کلاسهای زیست شناسی بکشاند و همچنین با تکیه بر باورهای مذهبی٬ مانع از تحقیقات روی سلولهای بنیادین (Stem Cell Research) شود. دانشمندان نیز این حمله را بی پاسخ نگذاشتند. متخصصان علوم پایه٬ از قبیل زیست شناسان تکاملی یا متخصصان مغز و اعصاب (گرایش ادراکی) با پیوستن به صف روانشناسان و مردم شناسان در مطالعه مذهب٬ خدا را به سوژه تحقیقات علمی تبدیل کردند.

و این بحث که آیا مذهب خود یک قدم تکاملی بود یا یک محصول جنبی فرآیند تکامل٬ در این میانه شکل گرفت. احتمالا تصور خواهید کرد که تئوریسین های «محصول جنبی»٬گرایش بیشتری به لامذهب بودن داشتند و درصدد پیدا کردن توضیحی برای این بودند که مذهب را حاصل یک اتفاق بدانند در حالیکه دسته دیگر تمایل بیشتری داشتند به اعتقاد به خدا و باور به سودمندی احساسی٬ اجتماعی و روانی مذهب. یا شاید هم فکر می کنید که همه شان ناباور بودند٬ چرا که کدام معتقد مذهبی٬ باورهای خود را زیر ذره بین موشکاف و بی احساس و دقیق علم می گذارد؟ ولی باور مذهبی یک دانشمند٬ همیشه نشاندهنده جهت گیری علمی او نیست. و این یکی از نشانه هایی است که خبر از پیچیدگی و داغی این بحث می دهد.

ادامه دارد . . .

منبع
blog comments powered by Disqus