Thursday, December 4, 2008
استفن جی گولد٬ زیست شناس تکاملی مشهور دانشگاه هاروارد که در سال ۲۰۰۲ درگذشت٬ همکاری داشت به نام ریچارد لونتین٬ که مفهوم اسپندرل را برای پدیده هایی که به تنهایی ویژگی تکاملی تطبیقی ندارند٬ پیشنهاد کرد. او این عبارت را از معماری به عاریت گرفت. در معماری به ناحیه V شکل ایجاد شده بین دو سقف هلالی شکل اسپندرل گفته مشود. دلیلی برای وجود این سازه نیست مگر اینکه وقتی سقفهای هلالی در کنار یکدیگر قرار می گیرند٬ چنین سازه ای به خودی خود ایجاد میشود.
در معماری٬ یک اسپندرل می تواند بی مصرف یا کاربردی باشد. برای مثال٬ بعد از ساخت یک راه پله٬ فضای سه گوشی که البته خطری هم برای پایداری پله ایجاد نمی کند٬ در زیر پله ایجاد میشود. ولی از این فضای سه گوش خالی٬ میتوان به عنوان یک انباری استفادهیِ مفید کرد که البته ربطی به فلسفه ساخت راه پله ندارد. به درد بخور یا بی مصرف٬ فضای ایجاد شده زیر پله یک اسپندرل است و یک محصول فرعی ناخواسته است.
گولد می نویسد: «انتخاب طبیعی٬ موجب بزرگتر شدن مغز انسان شد. ولی بسیاری از توانایی ها و ویژگیهای ذهنی ما می توانند اسپندرل باشند. به این معنی که این ویژگیها و توانایی ها نتیجه فرعی ایجاد چنین ساختار پیچیده ای هستند.»
امکان محصول فرعی بودنِ خدا٬ راه تازه ای برای درک تکامل مذهب پیش پای آتران نهاد. ولی خدا دقیقا محصول فرعی چه چیزی می توانست باشد؟
سختی و مشقت زندگی انسانهای اولیه موجب تکامل ابزارهای ادراکی خاصی در آنها شد. در این میان میتوان به سه مورد برجسته اشاره کرد. توانایی تشخیص وجود ارگانیزم هایی که بالقوه خطرناک بودند٬ داستان سرایی فی البداهه در توضیح پدیده های طبیعی و مورد آخر٬ درک این نکته که اشخاص دیگر دارای ذهنی مستقل با خواسته ها و تمایلات مستقل هستند. روانشناسان این ابزارها را به ترتیب٬ شناسایی عامل(Agent Detection)٬ استدلال تصادفی (Casual Reasoning) و تئوری ذهن می نامند.
شناسایی عامل در فرآیند تکامل به وجود آمد٬ چون فرض وجود یک عامل - که حکم شاه کلید را برای موجودات صاحب اختیار بازی می کند- بیش از فرض عدم وجود آن به تطبیق با محیط کمک می کرد. اگر شما یک غارنشین در علفزارهای ساوانا باشید٬ به نفع شماست اگر فرض کنید حرکتی را که از گوشه چشم دیده اید٬ توسط عاملی (زنده) ایجاد شده و چیزی است که باید از آن گریخت حتی اگر اشتباه کنید. اگر این حرکت حاصل تکان برگهای خشک بود زنده خواهید ماند٬ ولی اگر کفتاری آماده حمله٬ عامل این حرکت باشد٬ مرگ شما قطعی است.
آزمایش کلاسیکی در این زمینه در سال ۱۹۴۰ توسط دو روانشناس به نامهای ماریان سیمل و فریتز هیدر انجام شده نشان می دهد که فرض وجود یک عامل آنچنان اتوماتیک اتفاق می افتد که حتی برای اشکال هندسی نیز صورت می گیرد. در این آزمایش٬ سوژه ها به تماشای فیلمی نشستند که در آن تعدادی مثلث و دایره به جهات مختلف حرکت می کردند. وقتی از آنها سوال شد که چه چیزی می بینند آنها با واژه هایی نطیر «تعقیب» و «تسخیر» فیلم را توضیح دادند. در واقع چیزی که آنها روی صفحه می دیدند حرکت تصادفی اشکال نبود٬ بلکه تعقیب٬ گریز و برنامه ریزی می دیدند.
پس اگر حرکتی در ورای دید ما صورت گیرد٬ فرض می کنیم عاملی باعث آن بوده٬ این عامل حیوان یا انسانی است که می تواند به صورت مستقل حرکت کند. این پدیده البته فقط به صورت یک طرفه کار می کند. بسیاری از مردم یک صخره را با خرس اشتباه می گیرند ولی تقریبا هیچ کس یک خرس را با یک صخره اشتباه نمی گیرد.
این موضوع جه ربطی با باور ما به ماوراء الطبیعه دارد؟ این به این معنی است که ذهن ما آماده ساخت چنین باوری است. ما آماده فرض وجود عوامل پنهان هستیم٬ حتی وقتی که این فرض با منطق در تضاد باشد. روانشناسی به نام جاستین برت٬ در سال ۲۰۰۴ در خلاصه ای از تئوری محصول فرعی نوشت: «مرکزی ترین مفهوم در مذاهب٬ مربوط به عامل ها است. چرا مردم باید به خدا باور داشته باشند؟ این «عوامل» همیشه ماهیت ماوراء الطبیعی دارند. مردمانی با قدرت های خارق العاده٬ مجسمه هایی که می توانند خواسته ها را برآورده سازند و ذهن هایی بدون جسم که می توانند بر ما و دنیا تاثیر بگذارند.»
دومین موردی که ما را آماده پذیرش مذهب می کند٬ استدلال تصادفی است. ذهن انسان به گونه ای تکامل پیدا کرده که برای موضوعی٬ هر چقدر تصادفی٬ داستانی کامل با مرور حوادث گذشته شامل مقدمه و موخرهیِ کامل سر هم می کند. برت می نویسد: «ما به صورت خودکار و اغلب ناخودآگاه٬ به دنبال توضیحی برای اتفاقاتی که برایمان می افتد٬ می گردیم و «بالاخره رویدادها اتفاق می افتند» توضیح مناسبی نیست. خدایان به دلیل ویژگیهای عجیب فیزیکی و قدرتهای خارق العاده اسرار آمیزشان٬ کاندیداهای مناسبی برای توضیح دلیل وقوع موضوعات غیر معمول هستند.» یونانیان باستان باور داشتند که رعد صدای حاصل از حرکت عصای زئوس است. به شکل مشابه٬ زنی معاصر که سرطانش به رغم شانس ۱ به ۱۰ با موفقیت معالجه میشود٬ به دنبال داستانی برای توضیح زنده ماندن خودش می گردد. در محدوده استدلال های وی٬ فرض وقوع معجزه یا برآورده شدن دعاهایش بهتر می گنجد تا یک خوش شانسی محض.
سومین پدبده ذهنی ما نوعی برداشت اجتماعی است که تئوری ذهن نامیده میشود. ولی از آنجا که کلمه تئوری نوعی بار رسمی و خودآگاه بودن دارد٬ این عبارت برای توضیح پدیده ای تا این حد خودکار٬ کمی غریب است. عبارات دیگری که برای نامیدن این پدیده استفاده شده اند٬ عبارتند از «وضعیت عمدی» (Intentional stance) و «ادراک احتماعی» (Social cognition). عبارت جایگزین مناسبی هم هست که آتران ان را «روانشاسی عوام» می نامد.
روانشناسی عوام٬ آنطور که آتران و همکارانش آن را می بینند٬ برای کنار آمدن با بقیه در دنیای معاصر به همان اندازه ضروری است که در دنیای پیش از تاریخ بوده است. این پدیده به ما اجازه پیش بینی رفتارهای دیگران را می دهد. همچنین ما را قادر می کند که دیگران را به سمتی هدایت کنیم تا چیزی را باور کنند که ما می خواهیم. این پدیده در مرکز بسیاری از امور زندگی٬ از ازدواج گرفته تا بازی پوکر و روابط کاری وجود دارد. افراد فاقد این توانایی - مثل مبتلایان به بیماری آتیزم (خیالبافی و اوهام گرایی - مترجم) - به گونه ای معیوب هستند و قادر به تصور خود در موقعیت دیگران نیستند.
این فرآیند با فرض وجود اذهان شروع میشود٬ اذهان ما و دیگران٬ که قادر به دیدن و احساس کردن آن نیستیم. این موضوع تقریبا به صورت غریزی ما را مهیای پذیرش تفکیک قابل دیدن (جسم) از نادیدنی (ذهن) می کند. پال بلوم٬ روانشناس و مولف کتاب «فرزند دکارت» می گوید: «اگر شما قادر باشید فرض کنید افرادی دیگر دارای ذهن هستند٬ بدون اینکه قادر به لمس تجربی آن باشید٬ قدم کوچکی است به پذیرش وجود اذهانی که مجبور به اتصال به جسم نیستند و این به نوبه خود قدم کوچکی است به فرض وجود خدایی غیرمادی و دارای قدرت بی نهایت.
ادامه دارد . . .
منبع
در معماری٬ یک اسپندرل می تواند بی مصرف یا کاربردی باشد. برای مثال٬ بعد از ساخت یک راه پله٬ فضای سه گوشی که البته خطری هم برای پایداری پله ایجاد نمی کند٬ در زیر پله ایجاد میشود. ولی از این فضای سه گوش خالی٬ میتوان به عنوان یک انباری استفادهیِ مفید کرد که البته ربطی به فلسفه ساخت راه پله ندارد. به درد بخور یا بی مصرف٬ فضای ایجاد شده زیر پله یک اسپندرل است و یک محصول فرعی ناخواسته است.
گولد می نویسد: «انتخاب طبیعی٬ موجب بزرگتر شدن مغز انسان شد. ولی بسیاری از توانایی ها و ویژگیهای ذهنی ما می توانند اسپندرل باشند. به این معنی که این ویژگیها و توانایی ها نتیجه فرعی ایجاد چنین ساختار پیچیده ای هستند.»
امکان محصول فرعی بودنِ خدا٬ راه تازه ای برای درک تکامل مذهب پیش پای آتران نهاد. ولی خدا دقیقا محصول فرعی چه چیزی می توانست باشد؟
سختی و مشقت زندگی انسانهای اولیه موجب تکامل ابزارهای ادراکی خاصی در آنها شد. در این میان میتوان به سه مورد برجسته اشاره کرد. توانایی تشخیص وجود ارگانیزم هایی که بالقوه خطرناک بودند٬ داستان سرایی فی البداهه در توضیح پدیده های طبیعی و مورد آخر٬ درک این نکته که اشخاص دیگر دارای ذهنی مستقل با خواسته ها و تمایلات مستقل هستند. روانشناسان این ابزارها را به ترتیب٬ شناسایی عامل(Agent Detection)٬ استدلال تصادفی (Casual Reasoning) و تئوری ذهن می نامند.
شناسایی عامل در فرآیند تکامل به وجود آمد٬ چون فرض وجود یک عامل - که حکم شاه کلید را برای موجودات صاحب اختیار بازی می کند- بیش از فرض عدم وجود آن به تطبیق با محیط کمک می کرد. اگر شما یک غارنشین در علفزارهای ساوانا باشید٬ به نفع شماست اگر فرض کنید حرکتی را که از گوشه چشم دیده اید٬ توسط عاملی (زنده) ایجاد شده و چیزی است که باید از آن گریخت حتی اگر اشتباه کنید. اگر این حرکت حاصل تکان برگهای خشک بود زنده خواهید ماند٬ ولی اگر کفتاری آماده حمله٬ عامل این حرکت باشد٬ مرگ شما قطعی است.
آزمایش کلاسیکی در این زمینه در سال ۱۹۴۰ توسط دو روانشناس به نامهای ماریان سیمل و فریتز هیدر انجام شده نشان می دهد که فرض وجود یک عامل آنچنان اتوماتیک اتفاق می افتد که حتی برای اشکال هندسی نیز صورت می گیرد. در این آزمایش٬ سوژه ها به تماشای فیلمی نشستند که در آن تعدادی مثلث و دایره به جهات مختلف حرکت می کردند. وقتی از آنها سوال شد که چه چیزی می بینند آنها با واژه هایی نطیر «تعقیب» و «تسخیر» فیلم را توضیح دادند. در واقع چیزی که آنها روی صفحه می دیدند حرکت تصادفی اشکال نبود٬ بلکه تعقیب٬ گریز و برنامه ریزی می دیدند.
پس اگر حرکتی در ورای دید ما صورت گیرد٬ فرض می کنیم عاملی باعث آن بوده٬ این عامل حیوان یا انسانی است که می تواند به صورت مستقل حرکت کند. این پدیده البته فقط به صورت یک طرفه کار می کند. بسیاری از مردم یک صخره را با خرس اشتباه می گیرند ولی تقریبا هیچ کس یک خرس را با یک صخره اشتباه نمی گیرد.
این موضوع جه ربطی با باور ما به ماوراء الطبیعه دارد؟ این به این معنی است که ذهن ما آماده ساخت چنین باوری است. ما آماده فرض وجود عوامل پنهان هستیم٬ حتی وقتی که این فرض با منطق در تضاد باشد. روانشناسی به نام جاستین برت٬ در سال ۲۰۰۴ در خلاصه ای از تئوری محصول فرعی نوشت: «مرکزی ترین مفهوم در مذاهب٬ مربوط به عامل ها است. چرا مردم باید به خدا باور داشته باشند؟ این «عوامل» همیشه ماهیت ماوراء الطبیعی دارند. مردمانی با قدرت های خارق العاده٬ مجسمه هایی که می توانند خواسته ها را برآورده سازند و ذهن هایی بدون جسم که می توانند بر ما و دنیا تاثیر بگذارند.»
دومین موردی که ما را آماده پذیرش مذهب می کند٬ استدلال تصادفی است. ذهن انسان به گونه ای تکامل پیدا کرده که برای موضوعی٬ هر چقدر تصادفی٬ داستانی کامل با مرور حوادث گذشته شامل مقدمه و موخرهیِ کامل سر هم می کند. برت می نویسد: «ما به صورت خودکار و اغلب ناخودآگاه٬ به دنبال توضیحی برای اتفاقاتی که برایمان می افتد٬ می گردیم و «بالاخره رویدادها اتفاق می افتند» توضیح مناسبی نیست. خدایان به دلیل ویژگیهای عجیب فیزیکی و قدرتهای خارق العاده اسرار آمیزشان٬ کاندیداهای مناسبی برای توضیح دلیل وقوع موضوعات غیر معمول هستند.» یونانیان باستان باور داشتند که رعد صدای حاصل از حرکت عصای زئوس است. به شکل مشابه٬ زنی معاصر که سرطانش به رغم شانس ۱ به ۱۰ با موفقیت معالجه میشود٬ به دنبال داستانی برای توضیح زنده ماندن خودش می گردد. در محدوده استدلال های وی٬ فرض وقوع معجزه یا برآورده شدن دعاهایش بهتر می گنجد تا یک خوش شانسی محض.
سومین پدبده ذهنی ما نوعی برداشت اجتماعی است که تئوری ذهن نامیده میشود. ولی از آنجا که کلمه تئوری نوعی بار رسمی و خودآگاه بودن دارد٬ این عبارت برای توضیح پدیده ای تا این حد خودکار٬ کمی غریب است. عبارات دیگری که برای نامیدن این پدیده استفاده شده اند٬ عبارتند از «وضعیت عمدی» (Intentional stance) و «ادراک احتماعی» (Social cognition). عبارت جایگزین مناسبی هم هست که آتران ان را «روانشاسی عوام» می نامد.
روانشناسی عوام٬ آنطور که آتران و همکارانش آن را می بینند٬ برای کنار آمدن با بقیه در دنیای معاصر به همان اندازه ضروری است که در دنیای پیش از تاریخ بوده است. این پدیده به ما اجازه پیش بینی رفتارهای دیگران را می دهد. همچنین ما را قادر می کند که دیگران را به سمتی هدایت کنیم تا چیزی را باور کنند که ما می خواهیم. این پدیده در مرکز بسیاری از امور زندگی٬ از ازدواج گرفته تا بازی پوکر و روابط کاری وجود دارد. افراد فاقد این توانایی - مثل مبتلایان به بیماری آتیزم (خیالبافی و اوهام گرایی - مترجم) - به گونه ای معیوب هستند و قادر به تصور خود در موقعیت دیگران نیستند.
این فرآیند با فرض وجود اذهان شروع میشود٬ اذهان ما و دیگران٬ که قادر به دیدن و احساس کردن آن نیستیم. این موضوع تقریبا به صورت غریزی ما را مهیای پذیرش تفکیک قابل دیدن (جسم) از نادیدنی (ذهن) می کند. پال بلوم٬ روانشناس و مولف کتاب «فرزند دکارت» می گوید: «اگر شما قادر باشید فرض کنید افرادی دیگر دارای ذهن هستند٬ بدون اینکه قادر به لمس تجربی آن باشید٬ قدم کوچکی است به پذیرش وجود اذهانی که مجبور به اتصال به جسم نیستند و این به نوبه خود قدم کوچکی است به فرض وجود خدایی غیرمادی و دارای قدرت بی نهایت.
ادامه دارد . . .
منبع