Friday, December 12, 2008
نگاه سنتی روانشناسانه تا سن ۴ سالگی اینگونه بوده است٬ کودکان گمان می کنند که ذهن افراد بی نقص است و همه افراد٬ آنچه را که او می داند٬ می دانند. از نظر یک کودک٬ همه افراد بی عیب و نقصاند. تمامی افراد دیگر٬ مخصوصا پدر و مادر٬ از دید او٬ دارای همان بینش و بصیرتی هستند که خدای ما دارد.
ولی در زمان مشخصی از رشد٬ این دید تغییر می کند. (بعضی از تحقیقات جدید مبنی بر این است که این موضوع حتی می تواند در سن ۱۵ ماهگی اتفاق بیافتد.) «آزمایش ِ باورِ غلط» تجربه کلاسیکی است که این مرز را به روشنی مشخص می کند. کودکان را به تماشای یک نمایش عروسکی می نشانند: جان در حالیکه یک تیله در دست دارد روی صحنه می آید و تیله را در جعبه یِ یک قرار می دهد و از صحنه بیرون میرود. سپس مری روی صحنه می آید و تیله را از جعبه یِ یک برمی دارد٬ آن را داخل جعبه یِ دو قرار می دهد و از صحنه خارج میشود. جان مجددا به صحنه می آید. در این لحظه از کودکان سوال میشود که جان در داخل کدام جعبه به دنبال تیله خواهد گشت؟
کودکان خردسال و کودکان مبتلا به بیماری آتیزم٬ پاسخ می دهند که او داخل جعبه یِ دو را نگاه خواهد کرد. ولی کودکان بالغ تر پاسخ سنجیده تری می دهند. آنها می دانند که جان ندید که مری تیله را از جعبه یِ یک به جعبه یِ دو منتقل کرد و تا آنجایی که جان می داند تیله باید هنوز در جعبه یِ یک باشد. در واقع کودکان بالغ تر تئوری اذهان را تا حدودی آموخته اند و می دانند که افراد ممکن است دارای افکار و باورهای غلط باشند و حتی با وجودی که می دانند تیله در جعبه یِ دو است٬ پاسخ می دهند که جان داخل جعبه یِ یک را نگاه خواهد کرد.
مزیت تکاملیِ روانشناسیِ عوام٬ بدیهی است. بر اساس اظهار نظر آتران٬ اجداد ما به چنین چیزی نیاز داشتند تا بتوانند در محیط خشن اطراف خود زنده بمانند. چرا که این تئوری به آنها اجازه میداد تا به سرعت و با کمترین هزینه افراد خوب را از افراد بد شناسایی کنند. ولی چگونه روانشناسی عوام (درک ذهن معمولیِ آدمهایِ معمولی) اجازه یِ باور به یک ذهنِ واقف به همه چیز را می دهد؟ و اگر معتقدان به تئوریِ «محصول فرعی» درست می گویند که این باور استفاده یِ اندکی در یافتن غذا و زاد و ولد داشته٬ چرا اجداد ما تا این حد بر آن مُصّر بوده اند؟
آتران٬ این اصرار را به «جهت اشتباه تکامل» نسبت می دهد. او معتقد است این اتفاق به کرات افتاده است: «تکامل همیشه چیزی را برای برآوردن هدفی تولید می کند و آن چیز همانگونه که باید٬ کار خواهد کرد. ولی از آن پس هیچ گونه کنترلی بر روی استفاده های دیگر آن وجود نخواهد داشت.» او در یک صبح آفتابی در یک کافه فرانسوی در منطقه بالایی برادوی٬ سعی می کرد این موضوع را تجزیه و تحلیل کند و وقتی ایده ای در مغزش جرقه زد٬ لبخندی بر لب آورد: سینه زنان! او توضیح می دهد که سینه زنان٬ رابطه مستقیم با هورمونهای زنانه دارد و یک جفت سینه با رشد کامل نشان از باروری زن دارد. بنابراین تکامل مغز مرد به گونه ای که سینه برجسته را ترجیح بدهد٬ یک استراتژی هوشمندانه بود. اما امروزه٬ سینه زن تنها برای تولید مثل استفاده نمیشود. امروزه از سینه زنان برای فروش همه چیز از دئودورانت تا آبجو استفاده میشود. آتران می گوید: «اگر یک مردم شناس مریخی به این موضوع نگاه کند٬ لابد خواهد گفت: بله! سینه زنان برای فروش محصولات بهداشتی و غذایی تکامل یافته است. این برداشت به همان اندازه در مورد مذهب هم اشتباه خواهد بود که مثلا بگوییم مذهب برای این به وجود آمده که انسانها به گونه خاصی رفتار کنند یا احساس تبعیت از چیز خاصی را داشته باشند.»
اما چیزی که آتران را بیش از هر چیز دیگر مجذوب خود کرده این است که «چرا مفهومی به نام خدا وجود دارد؟»
ایده خدایی بی نقص و اشتباه٬ آشنا و مانوس است٬ چیزی که بچه ها به سرعت آن را می پذیرند. این موضوع در آزمایشی که جاستین بَرِت اخیرا انجام داده٬ به وضوح دیده میشود. نوعی از آزمایش سنتیِ «باورِ غلط» ولی با اندکی طعمِ مذهبی. او به بچه ها جعبه ای داد که روی آن تصویر تعدادی بیسکویت بود. سپس از بچه ها پرسید فکر می کنید چه چیزی داخل جعبه است؟ و بچه ها پاسخ دادند: بیسکویت. اما او جعبه را باز کرد و به آنها نشان داد که داخل جعبه پر از سنگ است. او سپس از بچه ها دو سوال پرسید که به نظرشان آیا مادرشان می دانسته که واقعا چه چیزی داخل جعبه بوده؟ و دیگر اینکه خدا چطور؟ همانطور که آزمایش قبلی نشان داده بود٬ کودکان ۳ و ۴ ساله گمان می کنند که مادرشان هرگز اشتباه نمی کند و از آنجا که خودشان پاسخ صحیح را دریافته بودند پاسخ شان این بود که مادر خواهد گفت که داخل جعبه پر از سنگ است. اما بچه های ۵ و ۶ ساله می دانند که مادرشان هم ممکن است مثل بقیه افراد دارای باورهای نادرستی در ذهنش باشد٬ پاسخ می دانند که عکس روی جعبه حتی مادر را هم گمراه خواهد کرد و پاسخ مادر هم بیسکویت خواهد بود.
اما پاسخ خدا چه خواهد بود؟ صرف نظر از سن بچه ها٬ کودکان که همگی از خانواده های پروتستان بودند٬ پاسخ دادند که خدا حتما می داند که داخل جعبه چیست و پاسخ خواهد گفت که داخل جعبه پر از سنگ است. بچه های مسن تر تا حدودی روانشناسی عوام را آموخته اند و می دانند که تحت شرایط خاصی همه انسانها ممکن است دچار اشتباه شوند ولی خدا هرگز مرتکب اشتباه نمیشود.
بر اساس نظر معتقدان به نظریه «محصول فرعی»٬ قدر مسلم این است که کودکان با تمایلی برای باور به موجودی همه چیزدان و نادیدنی و غیر مادی به دنیا می آیند و سپس با بزرگ شدن در فرهنگهای مختلف٬ نقاط خالی باورشان را با قطعات فرهنگ مربوطه پر می کنند. پاول بلوم می گوید «این فرآیند تا حدودی شبیه فراگیری زبان است. ما با تمایل درونی به اعتقاد به دنیا می آییم٬ اما اینکه به یک خدای واحد معتقد شویم یا به خدایان متعدد٬ اینکه روح بعد از مرگ به بهشت میرود یا در کالبد حیوانی دیگر حلول می کند٬ جزئیاتی هستند که توسط فرهنگ شکل می گیرند.»
این جزئیات هر چه که باشند٬ در همه مذاهب یافت میشوند. بر اساس نظر معتقدان به تئوری «محصول فرعی»٬ جزئیاتی که رواج می یابند٬ آنهایی هستند که حداکثر انطباق را با معماری ذهن و مغز ما دارند. روان شناسان نشان داده اند که مردم با ایده های عجیب و غریب و ناآشنا - اما نه آنقدر عجیب که اصلا قابل باور نباشد - همراهی می کنند و وقایعی این چنین را باور می کنند. اعتقاد به خدا و عوامل ماوراء الطبیعه از این دسته اند. پاسکال بویر روانشناس و مردم شناس این گونه باورها را «ضدمنطق های حداقلی» می نامد: ایده هایی عجیب و غریب تا حدی که توجه را جلب کنند و به یاد بمانند اما نه آنقدر عجیب و دور از ذهن که کاملا طرد شوند. مثلا درخت سخنگو از این گونه ایده هاست و بعضی افراد ممکن است آن را به عنوان واقعیتی ماورأ الطبیعی باور کنند٬ اما درخت سخنگویی که پرواز هم می کند و در زمان هم سفر می کند٬ «ضد منطقی حداکثری» است و احتمال طرد کاملش توسط افراد٬ بیشتر است.
آتران به همراه «آرا نورنزایان» از دانشگاه بریتیش کلمبیا٬ در اوایل همین دهه تحقیقی در مورد عوامل «ضدمنطق حداقلی» انجام دادند. آنها لیستی شامل موجوداتی خیالی به دانشجویان کالج دادند و از آنها خواستند آنها را که «مذهبی تر» هستند٬ انتخاب کنند. به انتخاب دانشجویان٬ لیست متقاعد کننده موجودات مذهبی٬ شامل موجودات کمتر عجیب و غریب میشود.سنگی که فریاد می زند و می زاید یا لاک پشتی که حرف می زند و پرواز می کند در این لیست نیستند٬ در عوض جلبک دریایی خندان٬ بلوط گریان و اسب سخنگو در لیست موجودات «مذهبی تر» قرار گرفتند. آتران می نویسد: در این لیست٬ جلبک دریایی خندان٬ مشخصات یک عامل «ضد منطق حداقلی» را داراست٬ همین طور خدایی با صفات و ویژگیهای انسان گونه با این تفاوت که او همه چیز را می داند و ذهنی مستقل از جسم دارد.
ادامه دارد . . .
منبع
ولی در زمان مشخصی از رشد٬ این دید تغییر می کند. (بعضی از تحقیقات جدید مبنی بر این است که این موضوع حتی می تواند در سن ۱۵ ماهگی اتفاق بیافتد.) «آزمایش ِ باورِ غلط» تجربه کلاسیکی است که این مرز را به روشنی مشخص می کند. کودکان را به تماشای یک نمایش عروسکی می نشانند: جان در حالیکه یک تیله در دست دارد روی صحنه می آید و تیله را در جعبه یِ یک قرار می دهد و از صحنه بیرون میرود. سپس مری روی صحنه می آید و تیله را از جعبه یِ یک برمی دارد٬ آن را داخل جعبه یِ دو قرار می دهد و از صحنه خارج میشود. جان مجددا به صحنه می آید. در این لحظه از کودکان سوال میشود که جان در داخل کدام جعبه به دنبال تیله خواهد گشت؟
کودکان خردسال و کودکان مبتلا به بیماری آتیزم٬ پاسخ می دهند که او داخل جعبه یِ دو را نگاه خواهد کرد. ولی کودکان بالغ تر پاسخ سنجیده تری می دهند. آنها می دانند که جان ندید که مری تیله را از جعبه یِ یک به جعبه یِ دو منتقل کرد و تا آنجایی که جان می داند تیله باید هنوز در جعبه یِ یک باشد. در واقع کودکان بالغ تر تئوری اذهان را تا حدودی آموخته اند و می دانند که افراد ممکن است دارای افکار و باورهای غلط باشند و حتی با وجودی که می دانند تیله در جعبه یِ دو است٬ پاسخ می دهند که جان داخل جعبه یِ یک را نگاه خواهد کرد.
مزیت تکاملیِ روانشناسیِ عوام٬ بدیهی است. بر اساس اظهار نظر آتران٬ اجداد ما به چنین چیزی نیاز داشتند تا بتوانند در محیط خشن اطراف خود زنده بمانند. چرا که این تئوری به آنها اجازه میداد تا به سرعت و با کمترین هزینه افراد خوب را از افراد بد شناسایی کنند. ولی چگونه روانشناسی عوام (درک ذهن معمولیِ آدمهایِ معمولی) اجازه یِ باور به یک ذهنِ واقف به همه چیز را می دهد؟ و اگر معتقدان به تئوریِ «محصول فرعی» درست می گویند که این باور استفاده یِ اندکی در یافتن غذا و زاد و ولد داشته٬ چرا اجداد ما تا این حد بر آن مُصّر بوده اند؟
آتران٬ این اصرار را به «جهت اشتباه تکامل» نسبت می دهد. او معتقد است این اتفاق به کرات افتاده است: «تکامل همیشه چیزی را برای برآوردن هدفی تولید می کند و آن چیز همانگونه که باید٬ کار خواهد کرد. ولی از آن پس هیچ گونه کنترلی بر روی استفاده های دیگر آن وجود نخواهد داشت.» او در یک صبح آفتابی در یک کافه فرانسوی در منطقه بالایی برادوی٬ سعی می کرد این موضوع را تجزیه و تحلیل کند و وقتی ایده ای در مغزش جرقه زد٬ لبخندی بر لب آورد: سینه زنان! او توضیح می دهد که سینه زنان٬ رابطه مستقیم با هورمونهای زنانه دارد و یک جفت سینه با رشد کامل نشان از باروری زن دارد. بنابراین تکامل مغز مرد به گونه ای که سینه برجسته را ترجیح بدهد٬ یک استراتژی هوشمندانه بود. اما امروزه٬ سینه زن تنها برای تولید مثل استفاده نمیشود. امروزه از سینه زنان برای فروش همه چیز از دئودورانت تا آبجو استفاده میشود. آتران می گوید: «اگر یک مردم شناس مریخی به این موضوع نگاه کند٬ لابد خواهد گفت: بله! سینه زنان برای فروش محصولات بهداشتی و غذایی تکامل یافته است. این برداشت به همان اندازه در مورد مذهب هم اشتباه خواهد بود که مثلا بگوییم مذهب برای این به وجود آمده که انسانها به گونه خاصی رفتار کنند یا احساس تبعیت از چیز خاصی را داشته باشند.»
اما چیزی که آتران را بیش از هر چیز دیگر مجذوب خود کرده این است که «چرا مفهومی به نام خدا وجود دارد؟»
ایده خدایی بی نقص و اشتباه٬ آشنا و مانوس است٬ چیزی که بچه ها به سرعت آن را می پذیرند. این موضوع در آزمایشی که جاستین بَرِت اخیرا انجام داده٬ به وضوح دیده میشود. نوعی از آزمایش سنتیِ «باورِ غلط» ولی با اندکی طعمِ مذهبی. او به بچه ها جعبه ای داد که روی آن تصویر تعدادی بیسکویت بود. سپس از بچه ها پرسید فکر می کنید چه چیزی داخل جعبه است؟ و بچه ها پاسخ دادند: بیسکویت. اما او جعبه را باز کرد و به آنها نشان داد که داخل جعبه پر از سنگ است. او سپس از بچه ها دو سوال پرسید که به نظرشان آیا مادرشان می دانسته که واقعا چه چیزی داخل جعبه بوده؟ و دیگر اینکه خدا چطور؟ همانطور که آزمایش قبلی نشان داده بود٬ کودکان ۳ و ۴ ساله گمان می کنند که مادرشان هرگز اشتباه نمی کند و از آنجا که خودشان پاسخ صحیح را دریافته بودند پاسخ شان این بود که مادر خواهد گفت که داخل جعبه پر از سنگ است. اما بچه های ۵ و ۶ ساله می دانند که مادرشان هم ممکن است مثل بقیه افراد دارای باورهای نادرستی در ذهنش باشد٬ پاسخ می دانند که عکس روی جعبه حتی مادر را هم گمراه خواهد کرد و پاسخ مادر هم بیسکویت خواهد بود.
اما پاسخ خدا چه خواهد بود؟ صرف نظر از سن بچه ها٬ کودکان که همگی از خانواده های پروتستان بودند٬ پاسخ دادند که خدا حتما می داند که داخل جعبه چیست و پاسخ خواهد گفت که داخل جعبه پر از سنگ است. بچه های مسن تر تا حدودی روانشناسی عوام را آموخته اند و می دانند که تحت شرایط خاصی همه انسانها ممکن است دچار اشتباه شوند ولی خدا هرگز مرتکب اشتباه نمیشود.
بر اساس نظر معتقدان به نظریه «محصول فرعی»٬ قدر مسلم این است که کودکان با تمایلی برای باور به موجودی همه چیزدان و نادیدنی و غیر مادی به دنیا می آیند و سپس با بزرگ شدن در فرهنگهای مختلف٬ نقاط خالی باورشان را با قطعات فرهنگ مربوطه پر می کنند. پاول بلوم می گوید «این فرآیند تا حدودی شبیه فراگیری زبان است. ما با تمایل درونی به اعتقاد به دنیا می آییم٬ اما اینکه به یک خدای واحد معتقد شویم یا به خدایان متعدد٬ اینکه روح بعد از مرگ به بهشت میرود یا در کالبد حیوانی دیگر حلول می کند٬ جزئیاتی هستند که توسط فرهنگ شکل می گیرند.»
این جزئیات هر چه که باشند٬ در همه مذاهب یافت میشوند. بر اساس نظر معتقدان به تئوری «محصول فرعی»٬ جزئیاتی که رواج می یابند٬ آنهایی هستند که حداکثر انطباق را با معماری ذهن و مغز ما دارند. روان شناسان نشان داده اند که مردم با ایده های عجیب و غریب و ناآشنا - اما نه آنقدر عجیب که اصلا قابل باور نباشد - همراهی می کنند و وقایعی این چنین را باور می کنند. اعتقاد به خدا و عوامل ماوراء الطبیعه از این دسته اند. پاسکال بویر روانشناس و مردم شناس این گونه باورها را «ضدمنطق های حداقلی» می نامد: ایده هایی عجیب و غریب تا حدی که توجه را جلب کنند و به یاد بمانند اما نه آنقدر عجیب و دور از ذهن که کاملا طرد شوند. مثلا درخت سخنگو از این گونه ایده هاست و بعضی افراد ممکن است آن را به عنوان واقعیتی ماورأ الطبیعی باور کنند٬ اما درخت سخنگویی که پرواز هم می کند و در زمان هم سفر می کند٬ «ضد منطقی حداکثری» است و احتمال طرد کاملش توسط افراد٬ بیشتر است.
آتران به همراه «آرا نورنزایان» از دانشگاه بریتیش کلمبیا٬ در اوایل همین دهه تحقیقی در مورد عوامل «ضدمنطق حداقلی» انجام دادند. آنها لیستی شامل موجوداتی خیالی به دانشجویان کالج دادند و از آنها خواستند آنها را که «مذهبی تر» هستند٬ انتخاب کنند. به انتخاب دانشجویان٬ لیست متقاعد کننده موجودات مذهبی٬ شامل موجودات کمتر عجیب و غریب میشود.سنگی که فریاد می زند و می زاید یا لاک پشتی که حرف می زند و پرواز می کند در این لیست نیستند٬ در عوض جلبک دریایی خندان٬ بلوط گریان و اسب سخنگو در لیست موجودات «مذهبی تر» قرار گرفتند. آتران می نویسد: در این لیست٬ جلبک دریایی خندان٬ مشخصات یک عامل «ضد منطق حداقلی» را داراست٬ همین طور خدایی با صفات و ویژگیهای انسان گونه با این تفاوت که او همه چیز را می داند و ذهنی مستقل از جسم دارد.
ادامه دارد . . .
منبع