Tuesday, April 28, 2009
اگر مایلید کمی ورزش مغزی کنید و اصوات تعجب از خود صادر کنید با من در خواندن این متن همراه شوید. البته به خاطر دانش اندک من (بیشتر اطلاعات عمومی است تا دانش) در حوزه‌ی ستاره و فضا شناسی٬ ترجمه‌ی تخصصی فارسی بعضی از لغات را حقیقتا نمی دانم٬ بنابراین اصل آن لغات را در پرانتز ذکر می کنم:

پنجشنبه‌ی گذشته٬ با کشف یک پرتوی ضعیف گاما ناشی از انفجار (Gamma-Ray Burst یا GRB)٬ توسط ماهواره‌ی سویفت٬ رکوردهای قبلی قدیمی ترین و دورترین اجرام شناخته شده‌ در عالم٬ در هم شکست. این پرتو٬ امتداد سرخی* برابر ۸٬۲ داشت. (Redshift - امتداد خطوط طیفی ساطع شده از یک جرم فضایی به سمت طول موج های بلندتر (قرمز) به خاطر دور شدن آن جرم از زمین [+])

این پرتو که GRB ۰۹۰۴۲۳ نامیده شده (برابر با تاریخ کشف آن: ۲۳ آپریل ۲۰۰۹) در صورت فلکی اسد ساطع شده و مدت ۱۰ ثانیه به طول انجامیده است. چندین گروه٬ از جمله گروهی که از تلسکوپ جمینای شمالی (North-Gemini Telescope) در هاوایی استفاده می کنند و همچنین یک تیم اروپایی با استفاده از یک تلسکوپ بسیار بزرگ در شیلی٬ موفق به مشاهده‌ی دنباله‌ی فروسرخ (Infra-red afterglow) این پرتو شدند. بر اساس اینکه دنباله‌ی فروسرخ مذکور از زمان پیدایش‌اش٬ به چه میزان بر اثر انبساط جهان٬ کش آمده (Redshifted or Stretched)٬ اخترشناسان تخمین می زنند که این پرتو در حدود ۶۳۰ میلیون سال بعد از انفجار بزرگ (بیگ بنگ) ساطع شده است.


دنباله فروسرخ ناشی از GRB ۰۹۰۴۲۳ در این عکس فروسرخ با دایره مشخص شده است. این عکس توسط تلسکوپ جمینای شمالی در هاوایی ضبط شده است. این پرتو٬ قدیمیترین و دورترین پرتو مشاهده شده تاکنون است.


معنی این حرف این است که این پرتو (مواظب منفجر شدن مغزتان باشید) چیزی حدود ۱۳٬۱ میلیارد سال سفر کرده تا به ما برسد. این زمان آنقدر پشت سر ماست که حتی نمی توان تخمین درستی از «فاصله»ی این جرم فضایی تا زمین ارائه داد. چرا؟ برای این که فواصل کیهانی بزرگ٬ از آن زمان با نرخ ۹٬۲ منبسط شده اند. اگر هنوز مغزتان منفجر نشده٬ این یکی قطعا آن را خواهد ترکاند: از دید یک ناظر در لحظه‌ی انفجار٬ ۸٬۲ میلیارد سال بعد٬ کره زمین به وجود خواهد آمد.

همچنین امتداد سرخ (Redshift) هشت و دو دهم این پرتو٬ به این معنی است که زمان مشاهده‌ی این پرتو٬ به میزان ۹٬۲ کش آمده است. به عبارت بهتر٬ پرتویی که ماهواره‌ی سویفت به مدت ۱۰ ثانیه نظاره گر آن بود٬ در حقیقت٬ در زمانی حدود ۱ ثانیه حادث شده است. اما این به این معنی نیست که این پرتو٬ یک انفجار کوتاه (انفجاری در مقابل گونه‌ی انفجارهای طولانی) بوده است. این انفجار احتمالا بسیار بیشتر از یک ثانیه به طول انجامیده و تشعشع گاما صادر کرده ٬ اما بخشی از آن در حدود ۱ ثانیه آنقدر قوی بوده که قادر به طی این مسافت طولانی بوده است.

رکورد قبلی متعلق به پرتویی بود با GRB برابر با ۶٬۷ که سال گذشته مشاهده شد. دورترین کهکشان نیز GRB برابر با ۶٬۹۶ دارد که با دقت خوبی اندازه گیری شده است.

نیل گِرلز (Neil Gehrels) از دانشمندان مرکز فضایی گادارد ناسا٬ می گوید «این پرتویی بسیار هیجان انگیز است. ما از زمان پرتاب ماهواره‌ی سویفت٬ چهارسال و نیم منتظر دریافت پرتوهایی با این فاصله بودیم.»

ادو برگر٬ دانشمند ارشد مشاهدات تلسکوپ جمینای٬ از مرکز فیزیک نجومی هاروارد-اسمیتوسونین٬ می گوید: «این رکورد٬ تمامی رکوردهای قبلی اعم از کهکشان٬ کوازار یا هر جرم دیگری را می شکند. البته این پرتو بیش از یک رکورد شکنی است. این پرتو نشان می دهد که بهترین راه برای مطالعه جهان جوان و نسل اول ستاره ها و کهکشانها٬ استفاده از GRB است.

هر GRB از انفجار عظیم یک ستاره ناشی میشود. اما بدون شک ماهواره‌ی سویفت٬ تاکنون GRB های با امتداد سرخ بیشتر از این را نیز رصد کرده است٬ اما اکثر این GRB ها دنباله های (Afterglow) بسیار ضعیفی داشته اند که اندازه گیری امتداد فروسرخ آنها ناممکن بوده است. با این وجود٬ تا زمان پرتاب ماهواره فضایی جیمز وب در دهه‌ی آینده توسط ناسا٬ GRB بهترین روش را برای اندازه گیری امتدادهای فروسرخ بالاتر از ۸ ارائه می دهد.

این کشف همچنین نشان می دهد که ستاره هایی که انفجار آنها قادر به تولید GRB هایی به این بزرگی بوده باشد٬ در حدود ۶۳۰ میلیون سال بعد از انفجار بزرگ وجود داشته اند. البته این موضوع تعجب برانگیزی نیست. گیتی شناسان٬ بر این باورند که نخستین ستاره ها در حدود ۲۰۰ تا ۴۰۰ میلیون سال بعد از انفجار بزرگ شکال گرفته اند. این ستاره ها امتداد سرخی برابر ۱۲ تا ۲۰ باید داشته باشند.

منبع

پی نوشت: فقط نمی دانم ما (نوع انسان) و تاریخ حقیر چهار یا حداکثر شش هزارساله مان٬ کجای این زمان جا می گیریم. یکی از کامنت گذاران این مطلب در سایت دیگ٬ مطلب جالبی گفته که بد ندیدم آن را اینجا ذکر کنم:
Time has ended....it just hasn't reached us yet...
زمان به پایان رسیده٬ منتهی هنوز به ما نرسیده است.
Monday, April 27, 2009
وقتی صحبت از بحران اقتصادی جاری میشود٬ اکثر مردم بلافاصله یاد بانکها٬ شرکت های خودروسازی و بازار بورس می افتند. اما واقعیت این است که این همه‌ی ماجرا نیست. حتی قدیمیترین حرفه‌ی دنیا هم از این بحران مصون نمانده و ارائه بسته های نجات برای این صنعت در دستور کار صاحبان آن قرار گرفته است. صاحبان فاحشه خانه ها در آلمان (یکی از معدود کشورهایی که این شغل در آنجا قانونی است.)٬ در حال بررسی ارائه‌ی بسته‌ی نجات برای این صنعت هستند: ابزارهای بازاریابی مدرن٬ تخفیف های مختلف و لطایف الحیل دیگر در دستور کار قرار دارند.


بعضی از فاحشه خانه ها٬ قیمتهای خود را کاهش داده اند٬ در حالیکه بعضی دیگر٬ بسته هایی که شامل تمام خدمات فاحشه خانه میشود٬ با نرخی ثابت ارائه می کنند. وسیله ایاب و ذهاب مجانی٬ تخفیف های ویژه برای رانندگان تاکسی و افراد بازنشسته و مسن یا بلیط هایی معتبر برای تمام روز٬ از جمله استراتژی های بازاریابی هستند که برای مقابله با کاهش تقاضا٬ به کار گرفته شده اند.

کارین آهرنز٬ صاحب فاحشه خانه‌ی «بله٬ قربان» در هانور می گوید: «اوضاع بدجوری خراب است.» درآمد موسسه‌ی او ۳۰ درصد کاهش داشته و این در حالی است که گردش مالی در بعضی موسسه های دیگر٬ در حدود ۵۰ درصد نزول داشته است.

آلمان در حدود ۴۰۰٬۰۰۰ نفر با عنوان شغل رسمی فاحشه دارد. در سال ۲۰۰۲ قانون رسما به فواحش اجازه‌ی تبلیغات و عقد قراردادهای حرفه ای داد. این قانون همچنین به آنها اجازه داشتن بیمه خدمات درمانی نیز داد٬ چیزی که قبلا٬ با عنوان کردن شغل واقعی شان٬ از آن محروم بودند. درآمد سالیانه‌ی این صنعت در آلمان حدود ۱۲٬۳ میلیارد پاوند انگلستان٬ تخمین زده میشود. یکی از منابع درآمد مهم بعضی از شهرها٬ مالیاتی است که از این گونه اماکن به دست می آید. این صنعت٬ همچنین در هلند٬ اتریش٬ سوئیس٬ مجارستان٬ یونان٬ ترکیه٬ بخشهایی از استرالیا و ایالت نوادای آمریکا نیز قانونی است.

استفانی کلی٬ یکی از فواحش شاغل در برلین و رهبر سابق انجمن شاغلان صنعت سکس در آلمان٬ می گوید: «اگر فروشگاههای محصولات الکترونیکی٬ با ارائه‌ی تخفیفات و سایر تکنیکهای بازاریابی سعی در کشاندن مشتریان به فروشگاهها دارند٬ چرا ما نباید این کار را بکنیم؟»

منبع
Friday, April 24, 2009
در فیلمی که توسط شبکه خبری ای بی سی آمریکا منتشر شده است٬ شاهزاده اماراتی را می بینیم که در حال شکنجه‌ی مردی دیده میشود. هویت شخص قربانی یک فروشنده افغان به نام محمد شاهپور ذکر شده است.



در مورد این فیلم میتوان حرفهای بسیاری داشت. اما نکته‌ای که جالب تر از اصل داستان است٬ تلاش وزارت امور داخلی (وزارت کشور) امارات برای رفع و رجوع ماجراست. وزارتخانه مذکور در بیانیه‌ای٬ ضمن تایید هویت شاهزاده شیخ عیسی بن زاید آل نهیان در فیلم٬ تاکید کرده که:


شیخ عیسی بن زاید آل نهیان


The incidents depicted in the video tapes were not part of a pattern of behavior

ترجمه: صحنه هایی که در فیلم دیده میشوند٬ رفتار همیشگی ایشان نیست.

خوب با این توضیحات همه می توانیم نفس عمیقی بکشیم و شیخ را به خاطر این که «همیشه و هرروز» مرتکب اینگونه اعمال نمی شود ببخشیم و موضوع را فراموش کنیم. به هر حال لذتی که در خر کردن مردم هست در هیچ چیز دیگری نیست.
Tuesday, April 21, 2009
یکی از اعضای برجسته‌ی تیم معتقدان به محصول جانبی٬ جاستین بَرِت٬ یک مسیحی معتقد است که آنگونه که خودش در ایمیلی بیان کرد: «باور دارد به اینکه خداوند دانا و مهربان و قدرتمند٬ جهان را آفرید. هدف خلقت این است که مردم خدا را دوست داشته باشند و به یکدیگر عشق بورزند.»

در نگاه اول٬ ممکن است باورمندی بَرِت٬ گیج کننده باشد. چگونه ممکن است اعتقاد به اینکه خدا یکی از محصولات فرعی تولید شده توسط ساختار ذهن ماست٬ با اعتقاد به مسیحیت یکجا جمع شوند؟ چرا اعتقاد به تئوری محصول جانبی٬ از او یک شکاک نمی سازد؟

برت در ایمیلی می گوید: «دین مسیحیت به ما می آموزد که خداوند انسان را خلق کرد تا به او و به یکدیگر عشق بورزند. حال چرا خداوند نباید ما را به گونه ای خلق کند که این روحانیت و تقدس را به گونه ای کاملا طبیعی کسب کنیم؟ پیدا کردن توضیحی علمی برای پدیده های ذهنی نباید ما را از اعتقاد داشتن به آن منع کند. فرض کنید که من توضیح علمی قانع کننده‌ای برای این که چرا همسر من٬ عاشق من است پیدا کنم٬ آیا باید از باور به اینکه وی مرا دوست دارد٬ دست بکشم؟»


اما این وسط تکلیف ناباوران چیست؟ اگر فرضیه‌ی فرگشتی مذهب صحیح باشد٬ ناباوران باید به سختی تلاش کنند تا از عادات غریزی‌ای که باور به مذهب را آسانتر از رد آن می کند٬ فرار کنند. آتران می گوید در دنیای خداباوران٬ او هم از نظر عاطفی و هم از نظر فکری در حال تقلا برای زیستن بدون خداست٬ ضمنا او به منشا خرافات های کوچکی که به آنها باور دارد نیز مظنون است٬ مثلا ضربدری کردن انگشتانش در مواقع ناملایمات [برای خوش شانسی] یا محض اطمینان زدن به تخته [پرهیز از شانس یا چشم بد]. گویی وقتی سپرهایش را زمین می گذارد٬ جوششی باورگرا شبیه به نیاکان‌مان او را در بر می گیرد. او می گوید آرامش و راحتی خیالی که همراه باور می آید٬ حتی برای او نیز اغواگر است٬ و چه بسا با نزدیکتر شدن او به مرگ٬ قویتر هم میشود. اما او با این حس می جنگد چرا که او برای خردگرایی ارزشی والاتر از باور به ماوراء قائل است.


کش و قوس درونی بین خردگرایی و باور به ماوراء٬ منعکس کننده دیدی از مذهب است که از آن به عنوان «خداوند خلا*» یاد می شد. در این نوع نگاه٬ فرض بر این بود که هر چه که دانش به سوالات بیشتری پاسخ می دهد٬ نیاز کمتری برای پاسخگویی خدا به سوالات خواهد بود و در نهایت مذهب از صحنه خارج خواهد شد. اما تحقیق در مورد فرگشت مذهب٬ نتیجه‌ی دیگری دارد. صرف نظر از توضیحات دانش در مورد پدیده ها٬ به نظر میرسد که حفره‌ی اصلی که خدا آن را پر می کند٬ خلاء بزرگی است که ساختار مغز ما آن را «میل به ماوراء الطبیعه» تفسیر می کند. نیروی محرکه برای ارضای این میل٬ که هم معتقدان به نظریه‌ی محصول فرعی و هم تطبیق گرایان روی آن اتفاق نظر دارند٬ ممکن است بخشی اجتناب ناپذیر و ابدی از چیزی باشد که آتران آن را «تراژدی ادراک بشری» می نامد.

پایان

* در نوعی نگاه مذهبی٬ پدیده هایی که قابل توضیح هستند٬ خارج از قلمرو خدا قرار می گیرند. در این حالت٬ مثلا زمانی بود که انسان خورشید و ماه را خدا می دانست یا آنها را تحت کنترل خدایان می دانست. اما بعدها دانشهای ستاره شناسی٬ زمین شناسی٬ فضا شناسی و ... توضیحات جامعی برای این پدیده ها ارائه دادند بنابراین دیگر نیازی به ورود خدا به این قلمرو نبود. در این نوع نگاه٬ قلمرو خدا٬ مرتب کوچکتر و کوچکتر میشود چرا که دانش هر روز قلمرو خود را بسط می دهد. به این صورت٬ خدا تبدیل ه موجودی میشود برای پر کردن «خلاء» نادانی و جهل انسان.
Monday, April 20, 2009
آزاده‌ی عزیز از من دعوت کرد که در مورد فیلترینگ حرفی بزنم. قطعا نمی توان به آزاده نه گفت. بنابراین سعی می کنم این موضوع را از دید خودم باز کنم. اما امیدوارم که از «حیطه‌ی آزادی بیان خارج نشوم!»

به واسطه‌ی اظهار نظری از آقای دانش طلب در مطلبی از ایشان٬ چندین سوال برای من ایجاد شد. ابتدا نقل قول از جناب دانش طلب:
«مثلا وقتی کسی می گوید فلان عالم باید فلان کار را انجام بدهد، یا حوزه علمیه در معضلات فرهنگی شهر قم مقصر است، یا عباراتی شبیه به اینها، نمی توان گفت که او در حال استفاده کردن از حق آزادی بیان است، او در موضع حکم کردن قرار گرفته و لحن خاصش را برای محکوم کردن و طرد کردن و بستن صدای مخالف به کار برده است.»
و در جای دیگر٬ شخصی از ایشان پرسیده: «وبلاگ ناباور مطلبي در مورد رد برهان عليت نوشت و تا مدتي اتفاقي نيفتاد. تا اينكه لينك آن وارد بالاترين شد و خوانندگان زيادي پيدا كرد.... و بعدش هم فيلتر.» و ایشان پاسخ داده اند: «گفتید که: فرض بر ناباوري است و قرار است ناباوري به فلان عقيده ترويج شود. اين كجايش اشكال دارد؟ ... دقت کنید؛ «ناباوری» به فلان عقیده «ترویج» شود. یعنی یک فعالیت عملی و تبلیغی علیه یک عقیده انجام شود، این خارج شدن از حیطه آزادی بیان نیست؟»


و اما سوالات من:
۱- آیا «بستن صدای مخالف» با حرف زدن حاصل میشود یا با قوای قهریه و فیلترینگ فیزیکی و به زندان افکندن؟ شخص یا موسسه فیلتر کننده٬ به دلیل بهره مندی از قدرت اجرایی٬ حکم را اجرا هم می کند ولی شخصی که مدعی است «حوزه علمیه در معضلات فرهنگی شهر قم مقصر است» هرگز نمی تواند (و احتمالا نمی خواهد) قدمی در اجرای «حکم» اش بردارد. آیا جناب دانش طلب فکر نمی کنند که تفاوت است بین اظهار نظر (که ممکن است درست یا نادرست باشد) و صدور حکم و بستن صدای مخالف؟ ایشان احتمالا به دلیل مطالعه‌ی متون حقوقی و فلسفی حتما به تفاوت این دو آگاه هستند.
۲- آیا اساسا می توان نظری داشت و دیدگاهی را بیان کرد و از مصدر «بودن» (که بعضی آن را «استن» نیز می نامند.) استفاده نکرد؟ مگر میتوان بدون صادر کردن حکمی نظری ارائه داد؟ صرف نظر از این که این نظر گزاره ای درست یا نادرست باشد؟ به نظر میرسد صاحبان اینگونه تعابیر از آزادی بیان٬ مایل به شنیدن هیچ حرف مخالفی نیستند. با این حال در کمال فروتنی از جناب دانش طلب استدعا می کنم فقط یک نمونه از «آزادی بیان بدون صدور حکم» مثال بزنند تا ذهن من روشن شود. شاید درک من از بیخ و بن از اصل قانون اساسی مبنی بر آزادی بیان اشتباه است.
۳- چگونه است که عقیده‌ی اسلامی٬ حق «خارج شدن از حیطه‌ی آزادی بیان» را دارد و هر روز و ساعت علیه عقاید دیگر به تبلیغ می پردازد اما حتی نامیدن یک وبلاگ با نام «ناباور» مصداق خروج از حیطه‌ی آزادی بیان است؟ یکی از ویژگی های قانون این است که کش نیاید و روشن و مشخص باشد. چرا یک بار و برای همیشه حد و مرز آزادی بیان به شکل روشن و مشخص تعریف نمی شود؟

گویا بیماری مایلی کهنیسم تبدیل به اپیدمی شده است. وقتی مربی تیم ملی فوتبال یک کشور هفتاد میلیونی٬ از مربی تیم رقیبش با عنوان گروهبان قندلی و گنده باقالی یاد می کند٬ طبعا کسی هم که عنوان دانش طلب را یدک می کشد٬ باید از کسانی که مخالف عقیده‌ی او هستند٬ با این مضمون یاد کند:

«. . . ما همه این بازیها را از وقتی که شما مدرسه می رفتی بلدیم عمو جان! اصلا اینجا چوب توی سر سگ که می زنیم مهندس پس می اندازد، شما فکر نکن که فقط خودت یا کمانگیر مهندس هستی٬ . . .»
آیا «اینجا چوب توی سر سگ که می زنیم مهندس پس می اندازد» توهین نیست و «حوزه علمیه در معضلات فرهنگی شهر قم مقصر است» توهین است و مستحق فیلتر؟

شباهت عجیبی در ادبیات این نقل قول با گروهبان قندلی و گنده باقالی دیده میشود. اینطور نیست؟
Friday, April 3, 2009
ریچارد سوسیس (Richard Sosis)٬ مردم شناس دانشگاه کنتیکت و دانشگاه عبری بیت المقدس٬ پاسخی ناتمام برای این سوال دارد. مانند بسیاری از طرفداران نظریه تکامل٬ سوسیس تلاش خود را معطوف به این کرده است که مذهب چگونه می تواند در سطح فردی به تطبیق با محیط کمک کند. اما حتی تطبیق هایی که به بقای فرد کمک می کنند٬ گاهی نقشی پررنگ در سطح گروه نیز بازی می کنند. برای مثال مناسک مذهبی را در نظر بگیرید.

سوسیس در سال ۲۰۰۴ در نشریه آمریکن ساینتیست نوشت: «هم مناسک مذهبی و هم مناسک سکولار می توانند موجب تقویت همکاری بشوند. اما مناسک مذهبی می توانند باور و پایبندی و تعهد بیشتری ایجاد کنند. چرا که اینگونه مناسک بر پایه اعتقاد بنا شده اند نه بر پایه دلیل.» او ادامه می دهد: «اینگونه مناسک ورای آزمون و تجربه هستند. بنابراین تعهد و پایبندی به آنها بیش از دلیل و مدرک٬ مبتنی بر احساسات و عواطف است.» تعهدی که از دید سوسیس٬ عمیق تر و دیرپاتر است.

مناسک مذهبی راهی برای نشان دادن میزان پایبندی به هسته‌ی باورهای مذهبی هستند و به واسطه‌ی آنها٬ شخص میتواند ارادت اعضای گروه را به خود معطوف کند. سوسیس می نویسد: «با پوشیدن چندین لایه لباس و ایستادن در آفتاب نیمروزی٬ یک یهودی ارتدوکس به دیگر اعضای گروه می گوید: «ای جماعت! می بینید؟ من یک یهودی بسیار با تقوی هستم. اگر شما هم یکی از اعضای این گروه هستید٬ می توانید به راحتی به من اعتماد کنید٬ وگرنه من به چه دلیل دیگری باید اینگونه لباس بپوشم؟» اینگونه مناسک می توانند به افراد٬ حس تعلق به گروه و همچنین به گروه٬ احساس بی نیازی از کنترل مداوم اعضای خود برای اطمینان از پایبندی و تعهد آنها به گروه اعطا کنند. اینگونه مناسک٬ به اندازه کافی سخت و طاقت فرسا هستند تا اعضای منافق را از گروه طرد کنند و به همین دلیل٬ هم گروه و هم افراد گروه از آن منتفع می شوند.

در سال ۲۰۰۳ سوسیس و بردلی رافل از دانشگاه بن گوریون٬ توضیحی برای عملکرد بهتر گروههای مذهبی اسرائیل نسبت به گروههای سکولار٬ در زمان بی ثباتی اقتصادی اکثر شهرکهای بهودی نشین ارائه کردند. مبنای این مطالعه‌ی آنها٬ یک بازی استاندارد اقتصادی بود که به اندازه گیری همکاری می پردازد. اعضای گروههای مذهبی٬ این بازی را با همکاری بیشتری اجرا کردند٬ در حالیکه افراد متعلق به گروههای سکولار٬ به شکلی خودخواهانه‌تر بازی کردند. به طور مشخص٬ مردانی که هر هفته به کنیسه می رفتند٬ نسبت به زنان معتقد و مردان کمتر معتقد٬ عملکرد بسیار بهتری داشتند. از نظر سوسیس٬ این عملکرد نشان می داد که نمایش عمومی و متناوب تعهد٬ اهمیت به سزایی دارد. او نوشت که این مناسک منجر به تقویت همکاری در گروههای مذهبی شد و کمک شایانی به آنها در حفظ انسجام گروه٬ در زمان بی ثباتی اقتصادی کرد.

در سال ۱۹۹۷ استفن جی گولد٬ طی مقاله ای در نچرال هیستوری (تاریخ طبیعی) خواهان آتش بس بین مذهب و دانش شد. او نوشت: «قلمروی دانش٬ دنیای مادی و تجربی است٬ در حالیکه قلمروی مذهب٬ به معانی اخلاقی و ارزشها می پردازد.» تاکید گولد٬ بر تفکیک قلمروی این دو از یکدیگر٬ تشویق به «گفتگوی احترام آمیز» و «خضوع متقابل» بود. او این تفکیک مرزها را «شوارع مجزا» نامید. (nonoverlapping magisteria - در مورد ترجمه‌ی این عبارت کاملا مطمئن نیستم. اگر خوانندگان محترم نظری دارند بفرمایند.)


استفن جی گولد

ریچارد داوکینز٬ تاریخچه‌ای از مباحثات پرحرارت با گولد داشت که طی آن٬ وی تقریبا در مورد همه چیز از زمانبندی تا تمرکز موضوعات فرگشتی با او اختلاف نظر داشت. اما او زهرآگین ترین کلماتش را برای همین عبارت «شوارع مجزا» ذخیره کرده بود. داوکینز می گوید: «گولد هنر دو دوزه بازی کردن را بسیار خوب آموخته است (۱). به عنوان یک دانشمند٬ چرا ما نباید در مورد خدا اظهار نظر بکنیم؟ جهانی با نگهبانی خلاق٬ بسیار متفاوت از دنیایی بدون آن است. چرا این موضوع٬ مطلبی علمی نیست؟»


ریچارد داوکینز

منتقدان دیگر نیز می گویند٬ تفکیک این دو از یکدیگر٬ پتانسیل غنی حاصل از برخورد سازنده‌ی این دو را بلااستفاده می کند. دنیل دِنِت٬ (که برخلاف برچسبهایی نظیر «نئو-بی خدا»٬ به صراحتِ داوکینز و هریس٬ ضد مذهب نیست.) می گوید: «حتی اگر گولد درست بگوید و دو قلمرو متفاوت برای مذهب و دانش قائل شویم٬ این به این معنی نیست که دانش نمی تواند به مطالعه‌ی آنچه مذهب انجام می دهد٬ بپردازد٬ بلکه به این معنی است که آنچه مذهب انجام می دهد٬ دانش قادر به انجام آن نیست.»

به نظر میرسد این ایده که میتوان مذهب را به عنوان پدیده‌ای طبیعی مورد مطالعه قرار داد٬ نیازمند یک فلسفه‌ی بی خدایی به عنوان سنگ بنا باشد. اما لزوما اینطور نیست. حتی بعضی از نئو-بی خداها کاملا ضد مذهب نیستند. سَم هریس٬ مدیتیشن مبتنی بر آموزه های بودایی را به طور مرتب انجام می دهد. دنیل دِنِت٬ مراسم آواز خوانی مسیحی را به صورت سالیانه٬ با سرودهای مذهبی با شکوه و جلال تمام و صریحا زاهدانه برگزار می کند.

ادامه دارد . . .

منبع

(۱) داوکینز از اصطلاح Bending over backward to positively supine lengths استفاده می کند. Supine length به روش اندازه گیری قد اطلاق میشود که در آن شخص را به پشت روی صفحه می خوابانند و با ثابت نگاه داشتم سر و پاشنه‌ی پا روی صفحه٬ قد او را اندازه می گیرند. در این روش قد شخص حدود یک سانتیمتر بلندتر از حالتی خواهد بود که قد او را ایستاده اندازه بگیرند. داوکیز میگوید گولد با خم شدن به پشت٬ سعی در افزایش اندازه‌ی قدش می کند. چرا که قد از سمت جلو اندازه گرفته میشود. منظور داوکینز احتمالا این است که گولد سعی می کند حقیقت را متفاوت جلوه دهد. (بریتانیکا )
Wednesday, April 1, 2009
ممنون از آزاده برای دعوت از من برای شرکت در این همه پرسی وبلاگی.


رفتارهای سبز (نمی خواهم اسمش را الطاف سبز بگذارم. چون به سهم خودم در واقع به کسی لطف نمی کنم جز خودم.):

۱- وسواس عجیبی برای بازیابی زباله های تولید شده در خانه دارم. حتی همسر گرامی گاهی اعتراض می کند که شورش را در می آورم و من را متهم به آشغال بازی(!) می کند. مثلا هر وقت که ببینم او دور از چشم من کاغذ را در سطل زباله معمولی انداخته٬ آن را از سطل زباله در آورم و در سبد زباله های کاغذی می اندازم. :)
۲- در خرید میوه ها و سبزیجات سعی می کنم تا جای ممکن محصولات تولید شده در نزدیکی محل سکونت خود را بخرم. مثلا اگر سه نوع سیب هست که یکی تولید آمریکا و دیگری تولید مکزیک و دیگری کانادا٬ سیب کانادایی را ترجیح می دهم. چون سوخت کمتری برای حمل و نقل آن به محل زندگی من صرف شده است. شاید اگر عده بیشتری این کار را بکنند٬ میزان حمل و نقل مواد غذایی کمتر و کمتر شود.
۳- تا حد امکان٬ از گوشت٬ میوه ها و سبزیجات اورگنیک استفاده می کنم. لبنیات که حتما باید اورگنیک باشد. برای آن دسته از دوستانی که نمی دانند اورگنیک چیست٬ مواد غذایی اورگنیک٬ بدون هر گونه سموم شیمیایی و کودهای شیمیایی تولید می شوند. حیواناتی که گوشت٬ تخم مرغ و شیر اورگنیک تولید می کنند٬ هرگز به آنها هورمون تزریق نمی شود و خوراک آنها نیز مواد اورگنیک است. البته قیمت مواد غذایی اورگنیک کمی گرانتر است.
۴- چون تقریبا هر روز از استخر موجود در آپارتمان استفاده می کنم همیشه از دست افراد بی مبالاتی که مثلا سونای بخار را روشن می گذارند و محل را ترک می کنند عصبانی میشوم و البته پشت سر آنها٬ سونا را خاموش می کنم. (بین خودمان باشد٬ گاهی توی دلم به آنها فحش هم می دهم.) در صورت امکان به آنها تذکر دوستانه می دهم و اگر مقاومت ببینم٬ مورد را به مدیریت ساختمان گزارش می دهم. عجیب ترین مورد٬ موردی بود که یک آقای ایرانی٬ شیر دوش آب را باز گذاشت و رفت.
۵- هر روز در زمان ترک خانه٬ فنکویل ها را خاموش می کنم. وقتی برگشتم آنها را روشن کرده و ظرف ۵ دقیقه دمای اتاق به اندازه دلخواه می رسد. با این کار٬ نه تنها از مصرف بیهوده انرژی جلوگیری میشود٬ بلکه حدود ۱۰ الی ۱۵ درصد در هزینه برق هم صرفه جویی میشود.

باید بگویم که به نظر خودم٬ در مجموع آدمی هستم که به حفظ محیط زیست اهمیت زیادی می دهم. می توانم حداقل چندین مورد دیگر به موارد بالا اضافه کنم٬ از قبیل روشن کردن ماشین لباسشویی به صورت هفتگی٬ دور نریختن حتی یک عدد میوه و یک قاشق غذا (اتلاف مواد غذایی ما چه در خانه چه در رستوران٬ تقریبا صفر است.) خرید مواد شوینده مناسب برای محیط زیست تا حد امکان٬ استفاده از کیسه های برزنتی برای خرید از سوپرمارکت (حتی قبل از اینکه سوپرمارکت ها آن را پولی بکنند.) و ...


و اما جنایات نه چندان سبز من:
۱- به خاطر داشتن دو اتومبیل٬ در استفاده از سیستم حمل و نقل عمومی تنبل شده ام و مدتهاست که از مترو یا اتوبوس استفاده نکرده ام. البته همچنان برای مسافت های کوتاه پیاده روی را ترجیح می دهم.
۲- موقع ظرف شستن آب زیادی مصرف می کنم. (غیر از مواقعی که میهمان داریم٬ هرگز از ماشین ظرفشویی استفاده نمی کنم چون بسیار بیشتر آب و برق مصرف می کند. باور کنید به دلیل خساست هم نیست.)
۳- با رانندگی اندکی پر شتاب٬ مصرف سوخت اتومبیلم بالاتر می رود.
۴- به دلیل وسواس خودم و همسرم در مورد بوی غذا٬ بعد از هر آشپزی باید درهای ساختمان باز شود تا بوی غذا بیرون رود که موجب اتلاف مقادیر قابل ملاحظه‌ای انرژی میشود.
۵- مصرف آب من در موقع مسواک زدن بالاست. البته دارم روی این مورد آخری کار می کنم.

از شخص شما هم که خواننده این مطلب هستید٬ دعوت می کنم در این بازی شرکت کنید.