Tuesday, October 7, 2008
توضیح: میدانم٬ مطلب کمی طولانی است. ولی اتفاقا در مورد همین است که چرا ما در خواندن مطالب طولانی مشکل داریم.

«دیو! بس کن! دیو! بس کن.» اینها کلماتی بودند که سوپر کامپیوتر «هال» در فیلم «۲۰۰۱: اودیسه فضایی»٬ اثر درخشان استنلی کوبریک خطاب به «دیو بومن» سرنشین سفیه می گفت. زمانی که دیو در حال بیرون کشیدن مدارهای مربوط به «مغز» کامپیوتر بود٬ هال می گفت:‌ «دیو٬ ذهن من داره از بین میره. من حس‌اش می کنم٬ من حس‌اش می کنم.»



راستش ما هم همینطور. منظورم این است که انگار در طی چند سال اخیر کسی یا چیزی دارد ذهن ما را هم ذره ذره می خورد. مدارها و برنامه های مغز ما را تغییر می دهد. شاید ذهن‌مان از بین نرود٬ ولی مسلما در حال تغییر است. شیوه فکر کردن ما عوض شده است. وقتی در حال مطالعه هستیم بیشتر این را حس می کنیم. زمانی آن چنان غرق در کلمات و استدلال ها و کش و قوس های متن می شدیم که گذر ساعتها را حس نمی کردیم. اما حالا؟ بعد از خواندن دو سه صفحه آرام آرام تمرکزمان از دست میرود. مرتب وول می خوریم. سررشته مطلب از دست‌مان در می رود. انگار می خواهیم دنبال کار دیگری برویم. باید ذهن مغشوش‌مان را به سختی به طرف مطلب بکشانیم. مطالعه عمیقی که زمانی به صورت طبیعی اتفاق می افتد حالا تبدیل به یک تقلای پرزحمت شده است.

همه می دانیم چه اتفاقی در حال وقوع است. در ۱۰ سال گذشته زمان زیادی را صرف گشت و گذار در اینترنت کرده ایم. گشتن دنبال مطلبی که زمانی روزها طول می کشید حالا با دو یا سه کلیک و چند جستجوی ساده امکانپذیر شده است. حالا از این لینک به آن لینک ویدئویی تماشا می کنیم٬ به پادکستی گوش می دهیم٬ دو خط اینجا و سه خط آنجا می خوانیم و گاهی هم نظری در اینجا و آنجا می دهیم. غواصی در دریای کلمات اکنون تبدیل به اسکی روی آب شده است. دیگر مطالعه «جنگ و صلح» برای ما امکان پذیر نیست. حتی خواندن متنی مثل همین کاری سخت و طاقت‌فرساست. کاری که ما الان می کنیم٬ اسکن کردن سریع متن است.

اما نتایج یک تحقیق پنج ساله توسط دانشگاه کالج لندن (University College London) بیانگر آن است که ما احتمالا در وسط یک تغییر عمده در نوع عادات مطالعه‌مان هستیم. در طی این تحقیق٬ محققان لاگ های دو وبسایت که یکی توسط کتابخانه بریتانیا و دیگری توسط کنسرسیوم آموزشی انگلستان اداره می شوند را بررسی کرده‌اند. این وبسایتها امکان دسترسی به مقالات٬ کتب و سایر منابع مطالعاتی را به مراجعین می دهند. نتایج این بررسیها نشان می دهد که مراجعین روش واحدی برای «مرور سطحی» (Skim) منابع مطالعاتی دارند. آنها دریافته اند که مراجعین از یک متن به متن دیگر می پرند و ندرتا به متن اولی باز می گردند. همچنین دریافته‌اند که مراجعین یک یا دو صفحه از هر مطلبی را می خوانند و در بعضی مواقع بعضی مطالب را ذخیره می کنند (برای مطالعه در فرصتهای بعدی) ولی شواهدی در دست نیست که بعدا به این مطالب رجوع بکنند.

مولفین این تحقیق می گویند:

کاملا واضح است که کاربران٬ دیگر به شیوه سنتی متنی را مطالعه نمی کنند. به نظر
میرسد نوع جدیدی از «خواندن» در میان کاربران اینترنتی در حال شکل‌گیری است. حتی
شاید بتوان گفت آنها این گشت وگذار در اینترنت را برای پرهیز از خواندن سنتی یک متن
انجام می دهند.


ماریان وولف روانشناس رفتاری از دانشگاه تافتز٬ معتقد است که «ما فقط چیزی که می خوانیم٬ نیستیم.» بخشی مهم از ما این است که «چگونه می خوانیم.» او معتقد است شیوه مطالعه اینترنتی مبتنی بر «بهره‌وری» و «سرعت» است و این دو ویژگی باعث تضعیف توانایی ما در مطالعه عمیق - که بعد از اختراع ماشین چاپ شکل گرفت - شده‌اند. در واقع ما در حال تبدیل به «رمزگشایان اطلاعات» هستیم و توانایی های ما برای تفسیر متن و برقرای ارتباط عمیق با آن٬ اندک اندک به محاق فراموشی سپرده میشوند.

مطالعات نشان می دهند که فرآیند شکل‌گیری فعالیتهای مغزی در کسانی که زبان چینی می آموزند (زبانی که مبتنی بر اشکال است) متفاوت با کسانی است که زبانهای مبتنی بر الفبا می آموزند. این تغییرات شامل نواحی مختلفی از مغز میشود که به محرکهای شنیداری یا دیداری پاسخ می دهند. پس بعید نیست که فعالیتهای مغزی در نسلی که مطالعه اینترنتی می کند با نسلی که کتاب می خواند متفاوت باشد.

فردریش نیچه به دلیل بینایی رو به افولش که تمرکز روی نوشتن را برایش سخت می کرد و گاهی موجب سردردهای بدی برای وی میشد٬ یک ماشین تایپ خرید. بعد از تسلط به تایپ وی می توانست حتی با چشمان بسته تایپ کند. این باعث شد که جملات او که قبلا بسیار موجز و خلاصه بودند٬ حتی خلاصه تر و کوتاه تر شوند. این موضوع را یکی از دوستان وی که آهنگساز بود در نامه ای به وی بیان کرد: «شاید توسط این ابزار٬ اصطلاحات جدید بیافرینی.» وی همچنین گفت که در کار خودش «کیفیت قلم و کاغذ مورد استفاده وی روی افکارش در آفرینش موسیقی تاثیر می گذارد.»



مغز انسان تقریبا بی نهایت انعطاف پذیر است. مردم عموما فکر می کنند که زمانی که یک فرد به بلوغ می رسد٬ ارتباطات ۱۰۰ میلیارد سلول مغزی وی ثابت و بدون تغییر باقی می مانند. ولی محققین مغز و اعصاب خلاف این را ثابت کرده‌اند. جیمز اولدز٬ استاد رشته مغز و اعصاب در دانشگاه جیمز میسون می گوید: «سلولهای مغزی به طور مداوم اتصالات قدیمی‌تر با سلولهای مجاور را تخریب می کنند و اتصالات جدیدی می‌سازند.» وی معتقد است مغز به طور مداوم خود را برنامه ریزی می کند و نحوه عملش تغییر می کند.



دانیل بل٬ جامعه شناس از عبارت «تکنولوژی‌های ادراکی» (Intellectual technologies) برای توصیف ابزارهایی که روش فکر کردن ما را تغییر می دهند استفاده می کند. در این مورد٬ ساعت مکانیکی که در قرن چهاردهم وارد زندگی انسان شد٬ مثال خوبی است. لوئیز مامفورد در کتاب تکنیکها و تمدن (Technics and civilization) توصیف می کند که چگونه ساعت٬ «رویدادهای انسانی را از زمان منفک و درک جهانی مستقل٬ مبتنی بر روندی قابل اندازه گیری با اعداد را امکان‌پذیر کرد.» و «چارچوب انتزاعی زمان» به «مرجع افکار و اعمال ما» تبدیل شد.



و البته ساعت تغییر دیگری هم در ما ایجاد کرد. جوزف ویزنبام٬ دانشمند و متخصص کامپیوتر از دانشگاه ام آی تی٬ در کتاب خود «قدرت کامپیوتر و استدلال انسان: از قضاوت تا محاسبه» می گوید شکل گیری جهان مبتنی بر ابزار اندازه‌گیری زمان٬ «نوع ضعیفتری از مدل قبلی است. چرا که بر اساس رد تجربیات مستقیم ما و بازآفرینی واقعیت شکل گرفته است.» برای خوردن٬ خوابیدن و کارکردن٬ ما دیگر به حواس خود اتکا نمی کنیم بلکه به ساعت نگاه می کنیم.

حتی استعاراتی که برای توصیف خود استفاده می کنیم تابع این تکنولوژی های ادراکی هستند. زمانی که ساعت مکانیکی ساخته شد مردم از عبارت «مثل ساعت کار می کند» برای توصیف مغز استفاده کردند. امروزه در عصر کامپیوتر این عبارت با «مثل کامپیوتر کار می کند» جایگزین شده است. البته این تغییرات٬ فراتر از چند استعاره هستند. علم عصب شناسی به ما میگوید حتی در سطح بیولوژیک نیز مغز ما دستخوش تغییر شده است.

آلن تورینگ٬ ریاضی دان انگلیسی٬ در مقاله ای که در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد٬‌ ثابت کرد که یک کامپیوتر دیجیتال٬ که در آن زمان فقط در حد تئوری بود٬ قابلیت برنامه ریزی برای انجام اعمالی که هر دستگاه پردازش اطلاعات دیگری دارد٬ را دارا خواهد بود. و این اتفاقی است که ما امروزه به چشم می بینیم. اینترنت به عنوان یک واحد کامپیوتری عظیم٬ تمامی اعمال سایر تکنولوژی های ادراکی ما را انجام می دهد. اینترنت به طور همزمان نقشه جغرافیایی٬ ساعت٬ ماشین تایپ٬ مطبوعات٬ ماشین حساب٬ تلفن و تلویزیون و رادیو است.



زمانی که اینترنت یک رسانه را جذب می کند٬ آن را با سایر رسانه های دیگر ادغام و خواص همه آنها را به یکدیگر تزریق می کند. برای مثال٬ یک ایمیل دریافتی٬ ورود خود را به شما اعلام می کند آن هم زمانی که شما در حال مطالعه تیتر اخبار هستید. نتیجه: مغشوش کردن توجه و به هم زدن تمرکز ما. تازه نفوذ اینترنت به سطح شیشه مانیتور ختم نمیشود. وقتی ذهن مردم به جنون اینترنت عادت کرد٬ انتظارات انها از رسانه های دیگر هم عوض میشود. تلویزیون ها نوارهای در حال عبور متنی و آگهی های کوچک کنار صفحه را به برنامه هایشان اضافه می کنند. روزنامه ها مطالب و مقالاتشان را کوتاه تر و کوتاه تر می کنند. و خلاصه ای از مقالات بلند را در کپسولهای کوچکی در اینجا و آنجای متن می گنجانند و صفخات خود را با قطعاتی مناسب برای «مرور» پر می کنند. امسال زمانی که نیویرک تایمز تصمیم گرفت صفحه دوم و سوم هر نسخه را به چکیده مقالات تخصیص دهد٬ مسئول صفحه آرایی٬ تام بادکین٬ توضیح داد که این «میان بر» ها «طعم» هر خبر را به خواننده کم حوصله می چشانند و آنها را از روش «کم بازده» سنتی٬ یعنی ورق زدن صفحه و خواندن همه مقالات بی نیاز می کنند. در واقع رسانه های قدیمی چاره ای به غیر از بازی با قوانین رسانه جدید ندارند.



تا به حال هیچ ابزار ارتباطی‌ای به اندازه اینترنت٬ نقشی این گونه قوی در زندگی ما بازی نکرده و اینگونه بر تفکر ما نفوذ نداشته است.

حدود همان زمانی که نیچه شروع به استفاده از ماشین تایپ کرد٬ یک جوان آمریکایی به نام فردریک وینسلو تیلور٬ در فیلادلفیا شروع به انجام آزمایشی تاریخی برای بهبود بهره‌وری در کارخانه ها کرد. وی با تایید مدیران کارخانه میدویل و با همکاری چند کارگر کارخانه٬‌ با اندازه گیری زمان انجام هر عمل توسط کارگران و ماشین٬ و شکستن این اعمال به زنجیره ای از افعال کوچک و مجزا و آزمایش های تکمیلی برای روشهای مختلف انجام هم قسمت٬ دستور العمل دقیقی تهیه کرد (که ما امروزه آن را الگوریتم می نامیم) که در آن انجام هر کار توسط هر کارگر به روشنی توضیح داده شده بود. نتیجه: تولید کارخانه چندین برابر شد.

پس از بیش از صد سال از آن روز٬ شاهد استقبال گرم تولید کنندگان در گوشه و کنار جهان از این روش هستیم. در جستجوی حداکثر سرعت٬‌ حداکثر بهره‌وری٬ و حداکثر توان خروجی٬ کارخانجات با مطالعات دقیق٬ به پیکربندی خطوط تولید خود مشغول شدند. وقتی روش تیلور برای تمامی کارهای دستی اعمال شد٬ وی به دنباله روان خود اطمینان داد که روش وی نه تنها به تغییر ساختار صنعت٬ بلکه به تغییر ساختار جامعه منتهی خواهد شد. وی با بیان این جمله که «در گذشته انسان بر هر چیز مقدم بود٬ از این پس سیستم بر هر چیز مقدم خواهد بود.» پیش بینی کرد «مدینه فاضله» ای با نهایت بهره‌وری ایجاد گردد.

امروزه به برکت قدرت روزافزون متخصصین و مهندسین نرم افزار٬ اصول تیلور در حال بسط گستره خود برای کنترل قلمرو اذهان ماست. اینترنت ماشینی است برای جمع آوری٬ انتقال و مدیریت اطلاعات و لشگر برنامه ریزان آن در جستجوی بهترین الگوریتم برای پیاده سازی هر فعالیت ذهنی هستند.

دفتر مرکزی گوگل تحت نام گوگل پلکس یا مجتمع گوگل٬ در مانتین ویو٬ کالیفرنیا٬ قلبه گاه اینترنت و مذهب رایج در آن تیلوریسم است. به گفته اریک اشمیت٬ مدیر ارشد گوگل٬ شرکت گوگل کلیه فعالیت های خودش را سیستماتیک می کند. بر اساس گزارش هاروارد بیزنس ریویو٬ روزانه هزاران آزمایش بر اساس داده های جمع آوری شده از موتورهای جستجوی گوگل٬ در این شرکت انجام میشود. هدف این آزمایشات درک چگونگی جستجو و استخراج اطلاعات توسط مردم و پیاده سازی الگوریتم های بهتر برای کنترل این فرآیند است. کاری که تیلور برای فعالیتهای انجام شده توسط دست انجام داد٬ گوگل برای فعالیتهای ذهنی ما انجام می دهد.



هدف گوگل به ادعای خودشان٬ «سازماندهی اطلاعات در دنیا و در دسترس قرار دادن و قابل استفاده کردن آن برای همه» است. آنها به دنبال پیاده سازی موتور جستجوی ایده‌آلی هستند که می فهمد شما دنبال چه می گردید و دقیقا همان را به شما عرضه می کند. از نظر گوگل٬ اطلاعات محصولی است که باید با بهینه سازی صنعتی استخراج و فرآوری شود. هر چه دسترسی ما به اطلاعات بیشتر شود و عصاره مطلب را سریعتر استخراج کنیم٬ بهتر فکر خواهیم کرد.

این داستان به کجا ختم خواهد شد؟ لری پیج و سرگئی برین٬ پایه گذاران گوگل٬ مایلند موتور جستجوی خود را به هوش مصنوعی تبدیل کنند. ماشینی شبیه «هال» که ممکن است به صورت مستقیم به مغر ما متصل شود. لری پیج می گوید: «موتور جستجوی ایده آل٬ موجودی هوشمند خواهد بود٬ شاید باهوش تر از مردم.» و می افزاید: «بسیار عالی خواهد بود اگر شما بتوانید تمامی اطلاعات دنیا را یکجا در مغز خود داشته باشید.» وی پارسال در یک گردهمایی علمی گفت: «گوگل در پی ایجاد هوش مصنوعی در مقیاسی بزرگ است.»

یک جاه طلبی بزرگ و البته ستایش برانگیز برای دو نابغه ریاضی با مقادیر متنابهی پول و یک ارتش کوچک از دانشمندان کامپیوتری. چه کسی بهتر از آنها برای حل بزرگترین مسئله موجود: هوش مصنوعی؟

البته این فرض ساده آنها که «بسیار عالی خواهد بود» اگر مغز ما دارای مکمل باشد٬ جای بحث بسیار دارد. در دنیای گوگل٬ جای کمی برای عدم قطعیت و تفکر عمیق وجود دارد. در نظر آنها ابهام٬ یک باگ قابل اصلاح است و مغر انسان یک کامپیوتر قدیمی است که نیاز به پردازنده ای قوی تر و حجم بیشتری هارد دیسک دارد.



این ایده که مغز انسان باید مثل پردازنده های سوپر سریع کار کند٬ نه تنها در ذات اینترنت تعبیه شده٬ بلکه قانون طلایی ای است که کلیه شرکتها از آن تبعیت می کنند. ما انسانها هر چه سریعتر اینترنت را «مرور» بکنیم٬ لینکهای بیشتری را کلیک می کنیم و صفحات بیشتری را مشاهده خواهیم کرد و گوگل و شرکتهای دیگر اطلاعات بیشتری درباره ما جمع آوری خواهند کرد و تبلیغات بیشتری به خورد ما خواهند داد. اکثر مالکان اینترنت تجاری٬ سهمی از رد خرده نانهایی که ما در حال لینک به لینک پریدن٬ از خود بر جای می گذاریم دارند٬ هر چه بیشتر٬ بهتر. مطمئنا تمرکز و مطالعه عمیق و باحوصله ما٬ آخرین چیزی است که آنها طلب می کنند. سود مادی آنها در عدم تمرکز ماست.

شاید من زیادی بدبین هستم. همیشه عده ای٬ پیشرفتهای تکنولوژیک را ستایش می کنند و عده ای هم بدترین پیش بینی ها را در مورد هر ابزار و پیشرفتی دارند. افلاطون در کتاب گفتگوها آورده است که سقراط از اختراع «نوشتن و خط» اظهار نگرانی کرد. او نگران بود که مردم به جای فراگیری دانش و نگهداری آن در مغزشان٬ آن را روی کاغذ نگاه خواهند داشت و کم کم موجودات فراموشکاری خواهند شد. آنها به جای دانش٬ مملو از توهم آن خواهند شد. سقراط اشتباه نمی کرد. تکنولوژی جدید٬ اغلب چنین نتیجه ای داشت٬ ولی وی در این مورد کوته بین بود. او از درک این که این تکنولوژی جدید چه راههای متنوعی برای بسط دانش (شاید نه خرد) فراهم می آورد٬ عاجز بود.

نظیر همین اتفاق در زمانی که گوتنبرگ ماشین چاپ را اختراع کرد افتاد. اومانیست ایتالیایی به نام Hieronimo Squarciafico ابراز نگرانی کرد که در دسترس بودن کتاب موجبات تنبلی اندیشه را فراهم خواهد آورد و موجب تضعیف اذهان خواهد شد.

بنابراین٬ بله٬ شما حق دارید با شک و تردید به شکاکیت من نگاه کنید. شاید من را به عنوان یک نوستالژیست ببینید. شاید از این اذهان تلنبار شده از اطلاعات بی مصرف ما نسلی طلایی از روشنفکری و خرد به وجود بیاید. ولی با این حال در آرامشِ مطالعه ی عمیق یک کتاب٬ ما استدلال های خود را خواهیم کرد. در لحظاتی که بدون حواس پرتی کتابی را میخوانیم٬ ایده های خود را می پروریم٬ نتایج خود را می گیریم و استنتاج‌های خود را خواهیم داشت. مطالعه عمیق٬ همانطور که ماریان وولف استدلال می کند٬ تفکر عمیق را در پی دارد. ریچارد فورمن٬ نمایشنامه نویس٬ می گوید ما تبدیل به اقیانوسی از علم خواهیم شد به عمق یک سانتیمتر (we risk turning into 'Pancake people'—spread wide and thin)

من واقعا تحت تاثیر آن صحنه از فیلم ۲۰۰۱: اودیسه فضایی قرار گرفتم. طنز ماجرا جایی است که کامپیوتر داستان٬ با لحنی احساساتی و کودکانه٬ در پاسخ به بیرون کشیده شدن مدارهایش به فضانورد التماس می کند: «من حس‌اش می کنم٬ من حس‌اش می کنم! من می ترسم.» و در نهایت به جایی میرسد که میتوان نام معصومیت بر آن نهاد.



بیرون ریختن احساسات توسط «هال» کنتراست و تناقض حیرت انگیزی با سردی و رفتار عاری از احساسات شخصیتهای انسانی فیلم پیدا می کند که با دقت یک روبات دنبال انجام کارشان هستند. فعالیتهای‌شان را بر اساس دستورالعمل انجام می دهند٬ انگار که مراحل یک الگوریتم را دنبال می کنند. در دنیای ۲۰۰۱ انسانها به حدی ماشینی رفتار می کنند که انسانی ترین شخصیت داستان کامپیوتر «هال» است. در واقع این عصاره پیشگویی استنلی کوبریک است: برای ارتباط با دنیا و محیط اطراف٬ هر چه بیشتر به کامپیوترها تکیه کنیم٬ این هوش ماست که نزول می کند و تبدیل به «هوش مصنوعی» میشود.

مرتبط: سولوژن - از هوش، زبان و دیگر قضایا

ترجمه آزاد و خلاصه شده از : منبع
blog comments powered by Disqus